انشا در مورد جانشین یک کودک کار باشید
مقدمه: دو سال است که پدرش مرده و کار می کند. هر روز با طلوع خورشید از خانه بیرون می زند و با خورشید سر به بالش می گذارد. گاهی نان خشک جمع می کند و زمانی واکس می زند، گاهی شیشه ماشین می شوید و زمانی هم گل فروشی، کارش فصل به فصل فرق دارد.
بدنه: روزهایی که مادرش سرکار نمی رود و خرج کفاف نمی دهد،محمد مجبور است که کمک خرج شود و چاره نیست. مادرش هم ناتوان شده و دستش از رخت شویی و کار ترک برداشته است . محمد به سختی گونی ضایعات را حمل می کند و ان طرف مردی حاجی با ماشینی شاسی بلند ایستاده و مشغول خوردن نوشابه خنک است.
چه قدر راحت است و پول دار، راستی چند نفر تو کشور ما راحت زندگی می کنند و مشکلی ندارند. محمد هر بار زیر گونی کمر خم می کند تا مادر دستش را جلوی نامرد دراز نکند و سرش بالا باشد. مدرسه و درس هم که آرزو شد و کم کم فراموش می شود. روزهایی که با خوبی و خوشی مدرسه می رفت، خاطره شد و حال اندوهی جانکاه مانده است. کفشش پاره و لباسش هم کهنه شده و حتی روی مدرسه رفتن هم ندارد.
روزی که برایش کتانی نو دادند دو سال پیش بود و حال دو سال از آن روز گذشته است و حال کفشش هم پاره شده است.نه نانی و نه غذایی، صبح تا غروب کودکی مظلوم زیر آفتاب گرم و سرمای دی ماه تن خسته می کند و درد می کشد. سرپناهی ندارد و همیشه آواره است.
نتیجه گیری: کودکان کار هم از این سرزمین هستند و باید از تحصیل و آموزش برخوردار باشند و راحت زندگی کنند. کودک کار درس و خانه و کیف و کفش و رفاه می خواهد