سوال ۴
در روزگاران قدیم، حاکم شهری که یکی از دیوارهای آن شهر خراب شده و افتاده بود، به خلیفه نامه نوشت که یکی از دیوارهای شهر خراب شده و باید بازسازی شود. خلیفه که فرد دانایی بود در جواب به او نوشت: در شهر عدل و عدالت را برپا کن و راه هر گونه ظلم و جور به اهالی آن شهر را ببند، که اگر این چنین کنی نیازی به گل و خشت و سنگ و گچ و هزینه برای تعمیر آن نداری؛ چرا که امنیت در گروی عدالت و امنیت است، نه دیوارهای گلی بی ارزش و سست.
سوال ۵
در یک روستای کوچک، مردی به نام امیر زندگی میکرد. او همیشه با صداقت و صراحت صحبت میکرد و هیچگاه از بیان نظراتش نمیترسید. اما گاهی اوقات، این صراحت او باعث میشد که دیگران ناراحت شوند.
یک روز، امیر در جمع دوستانش دربارهی یکی از همسایگانشان، که به تازگی کسبوکارش را راهاندازی کرده بود، نظر داد. او گفت: «به نظر من، این کار او موفق نخواهد شد، چون هیچ تجربهای ندارد.» دوستانش به او هشدار دادند که شاید بهتر باشد نظرش را نگه دارد، اما امیر به حرفش ادامه داد.
چند روز بعد، همسایهاش به او نزدیک شد و با ناراحتی گفت: «چرا اینطور دربارهی من صحبت کردی؟ من تمام تلاشم را میکنم و به نظرات مثبت نیاز دارم.» امیر متوجه شد که کلماتش میتوانند تأثیر عمیقی بر دیگران بگذارند و از این بابت احساس پشیمانی کرد.
از آن روز به بعد، او یاد گرفت که باید در انتخاب کلماتش دقت کند و به جای انتقاد، سعی کند حمایت و تشویق کند. او فهمید که زبانش میتواند هم دوستی بسازد و هم دلها را بشکند.
این داستان به ما یادآوری میکند که باید در بیان نظرات و احساسات خود محتاط باشیم و به تأثیر کلماتمان بر دیگران توجه کنیم.