سایه روشن
او در سکوت غار، سایه اش از دیواره ها به چهرهی گچگرفتهی خود میریخت. هر تاریکی، هر لکِ ریشهدارِ خاک بر روی دیوار، به او یادآوری میکرد که نور و خروج، فقط یک رؤیا است.
در گوشهای از غار، یک کوزه شکسته بود. خرده آن همچون شمشیرهای خرد شدهی آرزو، در تاریکی میدرخشیدند. روزی، او این کوزه را با دستهای خود پر کرده بود، پر از شعر و آواز و داستانهایی که رقص نور خورشید بر برگ درختان را به تصویر میکشیدند.
اما زمان، گویی با دستان خشن، آن کوزه را شکسته بود. خرده شیشه های آن پراکنده شدهاند، و او تنها در سایههای خود شناور است.
درافکارش، غار تبدیل به یک کتاب بی پایان شده بود. هر لکهی تاریکی، هر خطِ ریشهدارِ دیوار، روایتگر یک داستان غمگین از زندگیای که از دست رفته بود.
او میدانست که میتواند این داستان را تغییر دهد. با قلمرویی تازه، با زبانی جدید، میتوانست خورده شکستهی آرزوهایش را به هم بچسباند و دوباره کوزه ای پر از نور بسازد.
اما چگونه؟ چگونه میتوان در سایههای خود، شعلهی امید را زنده کرد؟
این انشا تلاش می کند تا:
* قلمرو زبانی: با استفاده از واژه هایی چون 'سایه روشن' ، 'چهرهی گچگرفته'، 'خرده ,' و 'شعلهی امید' به توصیف ظریف و احساسی بپردازد.
* قلمرو ادبی: از کنایه، استعاره و تشبیه استفاده می کند تا تصاویر زیباتر و عمیق تری را خلق کند.
* قلمرو فکری: درک درونی شخصیت داستان را به تصویر می کشد و با پرسش 'چگونه میتوان...' به مخاطب فکر می کند.
-----------------------تاج یادت نره 👑