مهتاب آهسته میتابد بر شاخههای سرد
نسیم شب نجوا میکند راز دلهای خسته و درد
سکوت شب، پناه مردم تنها و حیران
و من در خلوت تاریکی، با خیالهای بیپایان
هر برگ که میرقصد، قصه ای از زمین دارد
هر نسیم سرد، عشقی نهان دارد
شب مرا در بر گرفته، همچو دریای ژرف و خموش
و من غرقم در رازها، در خیال و مدهوش
دل در آغوش سکوت، جان در رقص نور ماه
و من با شب، با ستارهها،مانده ام هنوز در خاطره ها✨️.