تابستان چه دیر می آمد و چه با شتاب می گذشت و چقدر خاطره برای ما می ساخت، قبل از دتابستان که برای من تابستان و زمستان و بهارش چندان تفاوتی نداشت و چهار فصل خداوند را تنها در اضافه و کم شدن حجم لباس هایم درک می کردم و بس!
به دبستان که رفتم تابستان پادشاه فصل هایم شد، همان که برای رسیدنش از اول مهر لح شماری می کردم و 365 روز سال را می شمردم، همان که سخت می آمد و قبل از آمدنش باید هفت خوان رستم را رد می شدم، هفت خوانی به تلخی امتحانات پایان سال!
توصیف طعم روز آخر مدرسه و آغاز تعطیلات تابستان غیرممکن است اگرچه همه ما مزه آن را زیر زبان خود احساس کرده ایم! سه ماه بدون درس و مشق، سه ماه تا دیروقت بیدار ماندن، صبح زود بیدار نشدن، سه ماه تفریح، بازی های کودکانه عصرگاهی، مسافرت و …
همیشه عاشق تعطیلات تابستان بودم و هستم،رفتن به مسافرت همراه خانواده، یکی از بی نظیر ترین تفریحات تابستانه من بود.
ولی همیشه همه چیز خیلی زود میگذرد.انگار همین دیروز بود،روز آخر مدرسه.. وقتی که با معلم ها و هم کلاسی هایم خداحافظی کردم.
خیلی زود گذشت،و دوباره باید به مدرسه برویم.
بتاج:))