علوم تجربی هفتم -

فصل 3 علوم هفتم

النا

علوم تجربی هفتم. فصل 3 علوم هفتم

سلام من صفحه ۲۰ و ۲۱ علوم رو هرچه میخوانم متوجه نمیشم میشه یه راه حل بدید فردا امتحان داریم معرکه میدم فالو هم میکنم

جواب ها

جواب معرکه

قره قول

علوم تجربی هفتم

گفتگوی سیارات سیارات در جشن تولد خورشید جمع شده بودند و تولد شش میلیارد سالگی او را جشن می گرفتند و همگی مشغول گفت‌وگو و بزن و برقص بودند که خورشید رو کرد به همه و گفت: خیلی خوشحالم که به مهمانی من آمدید، این کار شما برای من خیلی ارزشمند است، راستی زمین کجاست؟ چرا به مهمانی نیامد؟ زحل دستی به حلقه‌های رنگیش زد و گفت: _ فکر کنم مریض شده آخه شنیدم تازگی های بیماری خیلی بدی اومده + چه بیماری؟ _ دقیق نمی دونم، بیماری این طوریه که تو را از درون نابود میکنه! + جدی؟چه بد! _آره تازه همیشه هم صدای بلند و وحشتناکی میشنوی + خب بیشتر برام راجع به این بیماری بگو ،عوارض دیگه ای هم داره؟ چه جوری میشه از شرش خلاص شد؟ _ آره داره، بیماری که شدیدتر بشه کل سیستمت به هم میخوره، نفست تنگ میشه، تب می کنی اونم چه تبی! ولی متاسفانه هیچ راه درمانی وجود نداره. + اسم این بیماری چیه؟ اسمش طمع بشری است.میدونی اوایل حال زمین خوب بود ،فقط یک مشت موجود روی زمین زندگی می کردند، اما چند میلیون سال بعدش موجوداتی به اسم انسان به وجود آمدن .اولش کاری نداشتند و مثل بقیه موجودات بودند اما هرچه زمان بیشتری گذشت کارشان بدتر می شد تا اینکه الان تمام آب های روی زمین را از بین بردند و گیاهان و تمام سرسبزی زمین از بین رفته دیگه چیزی از زمین باقی نمونده الان زمین اون زمینی که ما همیشه می‌شناختیم نیست ،خیلی عوض شده، خیلی هم حالش بده، بوی خیلی بدی هم میده و تب و لرز هم داره. _ راستی این بیماری واگیر داره؟ معلوم نیست ،خوشبختانه این بیماری هنوز اونقدر پیشرفت نکرده که بقیه سیارات هم برسه، امیدوارم تا قبل از اینکه این بیماری پیشرفت کنه زمین سریع از بین بره + هی این چه حرفیه میزنی زمین دوست ماست حق نداری اینو بگی _میدونم، زمین مثل برادر من میمونه، اما بیا منطقی باشیم همه میدونن کار زمین دیگه تمومه زمین داره نفس های آخرش رو میکشه پس بهتره قبل از اینکه این عذاب رو به بقیه هم منتقل کنه خودش بمیره تازه‌ برای خودش هم بهتره که زودتر از بین بره، باید ببینیدش، خیلی داره عذاب میکشه. +فکر کنم حق با تو باشه. متاسفانه زمین که تازه خودش را به مهمانی خورشید رسانده بود با شنیدن گفتگوی زحل و خورشید آه سوزناکی کشید و آنجا را ترک کرد و به این فکر بود که هیچکس دوستش ندارد و زندگی او دارد به پایان می‌رسد. جواب معرکه یادت نره 🙂

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت