انشاء خاطرهی شب یلدا
شب یلدا یکی از زیباترین و خاصترین شبها در فرهنگ ایرانیان است. هر سال، من منتظر میمانم تا این شب رویایی فرا برسد. یادم میآید سال گذشته، ما به خانهی مادربزرگم رفتیم. هوا سرد بود و درختان باغ پر از برف بود. به محض ورود، بوی پختن خورشتهای خوشمزه و دسرهای مخصوص یلدا در فضا پخش شده بود.
دور هم جمع شدیم؛ اعضای خانواده، از کوچک تا بزرگ. مادربزرگ با آغوش باز به استقبال همه آمد و هرکدام از ما را با محبت در آغوش گرفت. بعد از کمی خوشوبش، سفرهی یلدا را چیدند. سفرهای رنگارنگ از هندوانههای خوشمزه، انار، خشکبار و آجیل. این شب، شب شعر و قصهگویی هم بود. هرکس مشغول گفتن داستانی بود و ما به دقت گوش میدادیم. من هم یک شعر کوچک دربارهی یلدا خواندم که همه را خوشحال کرد.
کمکم شب به نیمه رسید و ما بازیهای جمعی را شروع کردیم. یکی از بازیها، قصهگویی با استفاده از کلمات تصادفی بود که خیلی سرگرمکننده بود. خاطرات خندهداری در این بازی نقش بست و همه به خوشی و خنده مشغول بودیم.
دقیقههای آخر شب، مادربزرگ به یاد بچگیهایش قصههایی از یلدا و سنتهای قدیمی برای ما تعریف کرد. به ما گفت که این شب چه معنای خاصی دارد و چقدر مهم است که ما این سنتها را حفظ کنیم.
وقتی به خانه برگشتیم، حس خوبی در دلمان بود. یلدا فقط یک شب طولانی نیست؛ بلکه شبی از محبت، دوستی و همبستگی است. یاد آن شب در قلبم خواهد ماند و همیشه منتظر شب یلدا بعدی هستم.
این خاطره برای من یادآور عشق و دوستی در کنار خانوادهام است و همیشه در ذهنم نقش میبندد.