نگارش دهم-

ابوالفضل

نگارش دهم.

بچها سریع برام بفرستید از گوگل نباشه معرکه می‌زنم ؟

جواب ها

sara

نگارش دهم

سلام شخصیت اصلی: یه دختر جوان به اسم سارا که دانشجوی معماریه و خیلی به نقاشی علاقه داره. موقعیت: سارا توی یه شهر بزرگ زندگی می‌کنه و برای پیدا کردن یه جای آروم برای نقاشی، همیشه دنبال لوکیشن‌های جدید می‌گرده. مشکل: سارا یه روز متوجه میشه که دیگه مثل قبل ذوق و انگیزه برای نقاشی نداره و احساس می‌کنه خلاقیتش خشک شده. هدف: سارا تلاش می‌کنه تا دوباره اون حس و حال خوب نقاشی رو پیدا کنه. راه‌حل: سارا به پیشنهاد دوستش، به یه سفر کوتاه به یه روستای دورافتاده میره تا از شلوغی شهر و روزمرگی‌هاش دور بشه. نتیجه: سارا توی روستا با آدم‌های جدید آشنا میشه، مناظر بکر و زیبا رو می‌بینه و دوباره حس خلاقیتش زنده میشه. حالا داستان: سارا، دختر جوانی با چشم‌های مشتاق و روحی هنرمند، در یکی از شلوغ‌ترین شهرهای دنیا زندگی می‌کرد. او دانشجوی معماری بود، اما عشق واقعی‌اش نقاشی بود. سارا ساعت‌ها وقت خود را صرف کشیدن طرح‌ها و رنگ‌آمیزی بوم‌های سفید می‌کرد. اما این روزها، انگار چیزی تغییر کرده بود. قلم‌مو در دستانش سنگینی می‌کرد و رنگ‌ها دیگر مثل قبل فریاد نمی‌زدند. سارا احساس می‌کرد خلاقیتش خشک شده و دیگر نمی‌تواند آن حس و حال خوب نقاشی را پیدا کند. او به دنبال راهی بود تا دوباره آن اشتیاق را در وجودش زنده کند. یک روز، دوست صمیمی‌اش، مریم، پیشنهادی داد: «سارا، چرا یه سفر کوتاه نمیری؟ یه روستای دورافتاده هست که پر از مناظر زیبا و آدم‌های مهربونه. شاید اونجا بتونی دوباره خودتو پیدا کنی.» سارا که چیزی برای از دست دادن نداشت، پیشنهاد مریم را پذیرفت. او وسایلش را جمع کرد و راهی روستا شد. جاده‌ای پر پیچ و خم او را از میان کوه‌ها و دشت‌ها عبور داد تا به روستایی رسید که انگار از دل قصه‌ها بیرون آمده بود. خانه‌های روستایی با سقف‌های شیروانی رنگارنگ، کوچه‌های باریک و پر از گل، و مردمانی با چهره‌های آفتاب‌خورده و لبخندهای گرم، سارا را به دنیایی دیگر بردند. او در یک خانه‌ی روستایی کوچک اتاقی اجاره کرد و شروع به گشت و گذار در روستا کرد. سارا با پیرمردی نقاش آشنا شد که سال‌ها بود در روستا زندگی می‌کرد. او به سارا گفت: «برای پیدا کردن الهام، لازم نیست به دنبال چیزهای پیچیده بگردی. کافیه به اطرافت نگاه کنی و زیبایی‌های ساده رو ببینی.» سارا به حرف‌های پیرمرد گوش کرد و شروع به نقاشی از مناظر روستا کرد. او از درختان سرسبز، رودخانه‌ی جاری، و چهره‌های مهربان روستاییان نقاشی کشید. هرچه بیشتر نقاشی می‌کرد، بیشتر حس می‌کرد که دوباره زنده شده است. سارا پس از چند هفته، با دلی پر از شادی و روحی تازه، به شهر بازگشت. او دوباره آن حس و حال خوب نقاشی را پیدا کرده بود و می‌دانست که هر وقت احساس کند خلاقیتش در حال خشک شدن است، می‌تواند به آن روستا برگردد و دوباره از زیبایی‌های آن الهام بگیرد. امیدوارم درست باشه.

اسما قوجالی

نگارش دهم

سلام مال من خیلی ساده س سیاه و سفید سیاه چهار حرف دارد سفید هم چهارحرف دارد اما سیاه رنگی خشن وخشک است ورنگی دلگیر است اما سفید رنگ روح بخش وباصفاست ورنگی بسیار مهربان ونرم و ناز است رنگ سیاه از خانواده رنگ های تیره مثل قهوه ای و طوسی و نوک مدادی است ولی رنگ های کمرنگ از خانواده رنگ های سفید است رنگ سیاه احساس گرمای برانسانی میدهد امارنگذسفید احساس آرامش وخنکی خاصی دارد سیاه رنگ آسمان ابری ورگباری است اما سفید رنگ آسمان صاف و ستاره های زیباست من همینو نوشته بودم معلممون گف کوتاهه ولی قبول کرد خودتم میتونی یکم اضافه کنی بهش امیدوارم بتونم کمکت کرده باشم،🪷🌷

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت