پیرزن که از ترس زبانش به بند آمده بود با لکنت گفت :« ت...ت...و...کی.....هست...ی موجود گفت :« می دانی من از چندین حس تشکیل شده ام حس انسان هایی که دلشان را شکستی مالشان را خوردی و حس تمام انسان هایی که به آن ها بدی کردی پیرزن با صدایی لرزان گفت : داری دروغ میگویی این یک نمایش است من کار بدی نکرده ام که بخواهم تاوانی هم پس بدهم موجود با حالتی خونسردانه گفت : میدانی اسم من چیست ؟ پیر زن گفت : چیست ؟ موجود گفت : کارما پیر زن گفت : من به این چیز ها اعتقاد ندارم برو یکی دیگر را گول بزن من آدم بسیار درست کاری هستم کارما گفت: اگر ثابت کنم که تمام این کار هایی که میگویم را کرده ای قبول میکنی باید از تک تک مردم این شهر حلالیت بخواهی و هر کاری کنی تا از دلشان در آوری و دیگر کار بدی نکنی پیر زن با صدایی که درش ترس بود گفت : باشه حالا ببینم و تعریف کنیم راوی : ناگهان وارد دنیایی دیگر شدند تک تک صحنه هایی که پیر زن بدی کرده بود از جلوی چشم اون گذشت پیر زن که بر گریه ای شدید افتاده بود با صدایی بغض دار و کمی داد گفت : قبول میکنم این های کار من است قبول میکنم (با کمی داد) میروم و از تک تک مردم این شهر حلالیت میخواهم ، کار بد نمیکنم ، هر کاری میکنم تا از دلشان در آورم
پیام داستان : هر کاری کنیم کارمای آن به ما بر میگردد اگر کاری خوب کنیم در جایی دیگر عوض آن کار را میبینیم واگر کار بد کنیم بلعکس میشود خدا بی پاسخ نمیگزارد فقط باید کمی صبر داشته باشید
معرکه فراموش نشه