اگر امروز آخرین روز زندگی ما بود، ابتدا سعی میکردم تمام کارهایی را که همیشه آرزو داشتم انجام دهم، به جا آورم. از جمله دیدار با خانواده و دوستان، ابراز عشق و علاقه به آنها و قدردانی از زحماتشان. در کنار آنها بودن و در آغوش گرفتنشان، برایم از هر چیزی مهمتر میبود. سپس، به جاهایی که دوست داشتم بروم و خاطرات خوشی را در آنجا ثبت کنم، میرفتم. شاید یک سفر کوتاه به طبیعت، یا دیدن یک منظره زیبا که همیشه در ذهنم بود. در طول روز، تلاش میکردم به کسانی که نیاز به کمک دارند، یاری برسانم و لبخندی به لبهایشان بیاورم. همچنین، سعی میکردم از هر لحظه زندگیام لذت ببرم و با آرامش و رضایت به استقبال مرگ بروم. شاید هم به مطالعه کتابی که مدتها بود میخواستم بخوانم، میپرداختم و یا به موسیقی مورد علاقهام گوش میدادم. در نهایت، با قلبی آرام و آسوده، آخرین نفسهایم را در آغوش خداوند میکشیدم.
در این روز خاص، از هرگونه ناراحتی و دلخوری دوری میکردم و سعی میکردم با مهربانی و عشق، با تمام اطرافیانم رفتار کنم. شاید با یکدیگر به پارک میرفتیم، بازی میکردیم و خاطرات خوشی را رقم میزدیم. اگر هم کسی را میدیدم که ناراحت است، تلاش میکردم با او صحبت کنم و او را آرام کنم. در این روز، زیباییهای زندگی را بیشتر از همیشه میدیدم و از آنها لذت میبردم. شاید هم به مکانهایی میرفتم که همیشه دوست داشتم بروم، اما فرصتش پیش نیامده بود. در این روز، همه چیز رنگ و بوی دیگری میگرفت و من با تمام وجود، زندگی را در آغوش میگرفتم. در نهایت، وقتی که زمان رفتن فرا میرسید، با خیالی آسوده و قلبی پر از عشق، چشمانم را به روی این دنیا میبستم.
این تصور، یک تلنگر است برای اینکه قدر لحظات زندگیمان را بیشتر بدانیم و از هر فرصتی برای شاد بودن و شاد کردن دیگران استفاده کنیم.