۱
این میهن شکوهمند ما این خاستگاه بخردان و دانایان و روشن رایان این کانون روشنی و راستی این کشور مردان گرد پلان پر دل دلیران و شیران پهلوانانی نامدار سرزمینی است که ما بدان مینازیم و سر از همگنان بر می افرازیم فرزندم میدانم و بی گمانم که تو ایرن را از بن جان دوست میداری زیرا تو از تبار ایرانیان نژاده و آزاده هستی
شاگرد بی اعتنا به درخواست استاد او را رها کرد و کوشید در کارگاه خود برای رقابت با استاد مرغوب ترین کوزه ها را بسازد و با دقت شروع به ساختن کوزه کرد اما لعاب هیچ یک از کوزه ها زیبا و شفاف از کار در نیامد.
شیخ در پی او روان شد و گفت مرا با او کار است چون بهلول به ویرانه ای رسید باز نشست جنید به او رسید بهلول پرسید آیا سخن گفتن خود را می دانی؟ عرض کرد آری به قدر میگویم و بی موقع و بی حساب نمی گویم به قدر فهم مستمعان میگویم بهلول گفت تو دعوی دانایی میکردی اکنون که به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم در آداب خواب اصل این است که در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد.
وقتی جولاهه ای به وزارت رسیده بود هر روز بامداد برخاستی و کلید بر داشتی و در خانه باز کردی و تنها آنجا ۱۲ شدی و ساعتی در آنجا بودی
جعبه های خالی مهمات و پوکه های مسی براق همه جا پراکنده بود. سفره های هفت سین عید پهن بود سفره هایی که در آنها جای سماق و سمنو را سرنیزه و سنگ پر کرده بود.
رعد و برق شب طنین خنده اش
عقل ها حیران شود که خاک تاریک نژند
سیل و طوفان نعره توفنده اش
حد من نیست ثنایت گفتن
چون برآید این همه گل های نغز کامکار
عزت از خواری نشناخته ای
گوهر شکر عطایت سفتن
شکر گویم که مرا خوار نساخت
عمر در خار کشی باخته ای
به حسی چون تو گرفتار نساخت