معرکه بده🍭
***
عنوان: جنگل برای همه
در دل جنگلی سبز و انبوه، میان درختان سر به فلک کشیده و آواز پرندگان، پیرمردی مهربان زندگی میکرد. او تمام عمر خود را صرف مراقبت از جنگل کرده بود. روزی، جوانی از راه رسید و با دیدن زیباییهای جنگل، طمع وجودش را فرا گرفت. او ادعا کرد که جنگل متعلق به اوست و میخواهد از آن بهرهبرداری کند.
پیرمرد با ناراحتی گفت: «جنگل برای همه است. برای پرندگان، حیوانات، درختان و انسانها. هیچکس نمیتواند ادعا کند که مالک آن است.» جوان که حرف پیرمرد را باور نداشت، شروع به قطع درختان کرد. اما هر چه بیشتر درختان را قطع میکرد، بیشتر احساس خستگی و ناامیدی میکرد.
ناگهان، صدایی شنید: «ای جوان، دست نگه دار! این جنگل خانه همه ماست. اگر آن را نابود کنی، همه ما بیخانمان میشویم.» جوان به اطراف نگاه کرد و موجودات جنگل را دید که با چشمانی پر از التماس به او نگاه میکردند. او فهمید که اشتباه کرده است.
جوان از پیرمرد عذرخواهی کرد و قول داد که دیگر به جنگل آسیب نرساند. از آن روز به بعد، او نیز به جمع محافظان جنگل پیوست و آموخت که جنگل، خانهی مشترک همه موجودات است و باید از آن محافظت کرد.
***