کاروفناوری ششم -

فاطمه

کاروفناوری ششم.

سلام دوستان اگر این سوال من را جواب بدهید به قرآن مجید قسم که هم معرکه و امتیاز میدهم . ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ ؟؟؟

جواب ها

LiSA

کاروفناوری ششم

معلوم نیست چی نو شتی از سر بفرست.

الینا قنبری

کاروفناوری ششم

می تونی از کتاب شاهنامه فردوسی کمک بگیری. مثلا در مورد جنگ رستم و سهراب نقاشی هاشون رو بکش.

نقاشی نمیکشم این از گوگل نیست خودم ساختم چیزی که ازش میفهمی نقاشی بکش خیلی راحته🌟 معرکه و پنج امتیاز درسته نقاشی نکشیدم ولی بلاخره یه داستان خوب بهت دادم🌟 توصیف صحنه: یک جنگل تاریک و انبوه در شب. ماه نیمه پنهان در پشت ابرهاست و فقط کمی نور ملایم از میان شاخه‌های درختان به زمین می‌رسد. شخصیتی با شنل سیاه در میان درختان در حال قدم زدن است. چهره او در سایه پنهان است. در دوردست، نور ضعیفی از یک کلبه کوچک دیده می‌شود. یک جغد روی شاخه یک درخت نشسته و با دقت به اطراف نگاه می‌کند. هوا سرد و مرطوب است و بوی نم خاک به مشام می‌رسد. امیدوارم این توصیف برای شما الهام‌بخش باشد.

عنوان: سفید برفی و هفت کوتوله شخصیت‌ها: سفید برفی ملکه (نامادری سفید برفی) شکارچی هفت کوتوله (نام‌ها اختیاری: دانا، خوشحال، غرغرو، خجالتی، عطسه‌آلود، خوابالو، ساده‌لوح) شاهزاده صحنه 1: کاخ. ملکه جلوی آینه ایستاده است. ملکه: (به آینه) ای آینه، ای آینه، بگو راست به من، آیا کسی هست در این سرزمین، زیباتر ز من؟ آینه: تو ای ملکه، زیبایی، اما بدان، سفید برفی زیباتر است از تو در این جهان. ملکه: (خشمگین) سفید برفی؟! چطور جرأت می‌کند؟! (به شکارچی) شکارچی! تو باید سفید برفی را به جنگل ببری و او را بکشی! و قلبش را برای من بیاوری! شکارچی: (با اکراه) اطاعت می‌شود، ملکه. صحنه 2: جنگل. سفید برفی با شکارچی. شکارچی: (با ناراحتی) سفید برفی، ملکه دستور داده تو را بکشم، اما نمی‌توانم این کار را انجام دهم. فرار کن! پنهان شو! و هرگز به کاخ برنگرد! سفید برفی: (ترسیده) اما کجا بروم؟ شکارچی: نمی‌دانم، فقط برو! (شکارچی فرار می‌کند. سفید برفی در جنگل سرگردان است.) صحنه 3: کلبه‌ی کوتوله‌ها. سفید برفی وارد می‌شود. سفید برفی: (خسته) اینجا کجاست؟ کسی هست؟ (هفت کوتوله وارد می‌شوند.) دانا: کی هستی تو؟ سفید برفی: من سفید برفی هستم. ملکه می‌خواهد مرا بکشد. خوشحال: نگران نباش! می‌توانی اینجا بمانی! غرغرو: (با بدخلقی) مطمئنید؟ دردسر درست نمی‌کنه؟ دانا: غرغرو! مهربان باش! (به سفید برفی) خوش آمدی! صحنه 4: کاخ. ملکه دوباره جلوی آینه. ملکه: ای آینه، ای آینه، بگو راست به من، آیا کسی هست در این سرزمین، زیباتر ز من؟ آینه: تو ای ملکه، زیبایی، اما بدان، سفید برفی هنوز زنده است، در کلبه‌ی هفت کوتوله پنهان است. ملکه: (خشمگین) پس خودم باید دست به کار شوم! (ملکه خود را پیرزنی فقیر جا می‌زند و سیبی سمی آماده می‌کند.) صحنه 5: کلبه‌ی کوتوله‌ها. سفید برفی و کوتوله‌ها. (صدای در زدن می‌آید. سفید برفی در را باز می‌کند. پیرزن (ملکه) آنجاست.) ملکه: سلام دخترم. من پیرزنی فقیر هستم. کمی سیب می‌خری؟ سفید برفی: (مهربان) بفرمایید. (ملکه سیب سمی را به سفید برفی می‌دهد. سفید برفی یک گاز می‌زند و می‌افتد.) صحنه 6: کلبه‌ی کوتوله‌ها. کوتوله‌ها دور سفید برفی ایستاده‌اند. دانا: (غمگین) متاسفم. سیب سمی بود. (شاهزاده وارد می‌شود.) شاهزاده: (غمگین) چه اتفاقی افتاده؟ دانا: او سیب سمی خورد. (شاهزاده سفید برفی را می‌بوسد. سفید برفی بیدار می‌شود.) سفید برفی: (بیدار شده) من کجام؟ شاهزاده: تو نجات پیدا کردی! صحنه 7: کاخ. سفید برفی و شاهزاده با هم ازدواج می‌کنند. ملکه (که جادویش باطل شده) از حسادت می‌میرد. کوتوله‌ها شاد هستند. معرکه یادت نره وگرنه گزارش میشی امتیازم یادت نره گلم❤

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت