ی انشا ذهنی درباره جنگل میخواستم از گوگل نباشه

ان روز قرار بود همراه خانواده به جنگل جیغ مشهد برویم و رفتیم و خیلی خوش گذشته بود نه صدای جیغی بود که میگفتند جنگل جیغ و نه چیز عجیبی دیدیم. شب شده بود تنها بودم راستش را بخواهی گم شده بودم و انها هم انگار رفته بودند ناگهان صدایی از پشت سرم شنیدم صدای بدی بود انگار کسی پشتم میگفت :میخواهم جیغ بکشم...... میخواهم جیغ بکشم..... منم ترسیدم و جیغ به اصطلاح بنفشی کشیدم دستانم میلرزید دنبال صدا میگشتم پیدا نمیشد تا دیدم درختی چشم در اورد و دهانش را باز کرد و به من گفت گوشت را بگیر وقت جیغ کشیدن من است گوشم را گرفتم ناگهان تمامی درختان شروع به جیغ کشیدم کردند ترسیده بودم تا دیدم خودمم دارم تبدیل به درخت میشوم خیلی استرس داشتم و مادرم صدایم زد و از خواب بیدار شدم . معرکه یادت نره 💙🎹