کتاب، آن شی سنگین در آغوش، تنها یک جلد و چند برگ زردشده؛ و این سنگینی، وزن اندیشههایی است که از دل قرون برآمدهاند. با هر ورق، دست ما بر سنگفرش خاطرات گام برمیدارد؛ جایی که عطر جوهر خشکیده، یادآور صبر بیکران آنان است که کلمات را به امانت سپردند.
این صفحات، دفتر خاطرات روح انسان است؛ جایی برای ثبت عشقهای نافرجام، تردیدهای شریف، و تنهایی باشکوه قهرمانانی که دیگر نیستند. در سکوت مطلق، این اوراق، نجواگر حقیقتاند.
بستن جلد کتاب، نه پایان یک داستان، بلکه ودیعهای مقدس است؛ حس میکنیم بخشی از قلبمان را در میان آن برگهای زرد، به امانت نهادهایم تا در گذر فانی، یادآور آنچه بودهایم، باقی بماند. این است میراث آن وزن آرامشبخش.