جواب معرکه
زیاد خنده دار نیست ولی خب
روزی روزگاری در یک محله، دو همسایه به نامهای آقای خنده و آقای جدی زندگی میکردند. آقای خنده همیشه شوخی میکرد و سعی میکرد همه را بخنداند، در حالی که آقای جدی هیچ وقت نمیخندید و همیشه در حال کار بود.
یک روز آقای خنده تصمیم گرفت که آقای جدی را بخنداند. او یک کلاه بزرگ و خندهدار خرید و به خانه آقای جدی رفت. وقتی در زد، آقای جدی در را باز کرد و با تعجب گفت: 'چی شده؟'
آقای خنده با کلاه بزرگش گفت: 'من یک کمدین هستم! آیا میخواهی یک شوخی بشنوی؟'
آقای جدی با نگاهی سرد گفت: 'نه، من وقت ندارم.'
آقای خنده با اصرار گفت: 'فقط یک شوخی! اگر نخندی، من این کلاه را به تو میزنم!'
آقای جدی با بیتفاوتی گفت: 'باشه، بگو.'
آقای خنده گفت: 'چرا مرغ از خیابان عبور کرد؟'
آقای جدی با بیحوصلگی گفت: 'نمیدانم، چرا؟'
آقای خنده با صدای بلند گفت: 'چون میخواست به طرف دیگر برود!'
آقای جدی فقط یک لبخند کوچک زد و گفت: 'این خیلی خندهدار نیست.'
آقای خنده ناامید نشد و گفت: 'خوب، حالا نوبت توست! یک شوخی بگو!'
آقای جدی با نگاهی جدی گفت: 'من شوخی نمیکنم.'
آقای خنده با تعجب گفت: 'پس چرا همیشه جدی هستی؟'
آقای جدی با لبخند گفت: 'چون اگر بخندم، ممکن است کلاه تو را بزنم!'
و اینگونه بود که آقای خنده فهمید که حتی آقای جدی هم میتواند یک شوخی خندهدار داشته باشد، فقط باید کمی صبر کرد!