جواب معرکه
روزی ولگردی به نام ممنون وارد مکتب خانه ای شد به شیخ گفت به من چیزی بیاموز شیخ شعری از حافظ خواند ممنون به فکر فرو رفت و گفت مرا نصیحت کن مرا چیزی بیاموز تا خلق من هم مانند این کودکان با یاد گرفتن علمی جدید شاد گردد سپس گفت چگونه بدون چوب و فلک در می آموزی شیخ گفت در اینجا گنجشکان هم علم میآموزند آنها به کودکانشان با چوب و فلک پرواز و … را نمی آموزند . ممنون دوباره درخواست آموزش کرد شیخ گفت برایت حافظ یا سعدی بخوانم ؟ ممنون گفت هر چه بگویی خوانده ام ، بسیار میدانم چیزی به من بیاموز شیخ کوزه ای با آب جلوی او گذاشت ممنون گفت آب نمی خواهم به من چیزی بیاموز شیخ باز هم آب ریخت ممنون کوزه را خالی کرد و گفت این یعنی خالی شو تا پر شوی شیخ گفت اکنون به آواز گنجشکان گوش کن پس از کنی گوش دادن شیخ به او گفت چه میشوند ممنون گفت برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار نقل از گنجشکان ، غلام شما ممنون و ممنون رفت کودکان ناله کردند چرا راه دادین این را در مکتب شیخ گفت غیبت نکنید به هر حال او امروز محفل مارا روشن کرد ، از هر کس میتوان چیزی آموخت هر جا میتواند مکتبی باشد
معرکه معرکه معرکه