گوسفندی در دشت بود که یک چیز سبز رنگی را دید او کمی فکر کرد و گفت شاید علف باشد بعد آن را خورد ولی متأسفانه اون فلفل بود و گوسفند می گفت مععع بعع سوختم 🤣🤣
گوسفندی به سبزه زاری رفته بود..در آنجا گوسفند به سمت دور رفت و چوپان هرچه به گوسفند گفت که به آن دور ها نرو گوسفند گوش نمیکرد..چوپان کمی با خود فکر کرد و فلفلی آورد و به گوسفند داد و گوسفند فلفل را خورد و سوخت و چوپان به گوسفند گفت دیگر به آندور نرو..
معرکه یادت نره