سلام خسته نباشید . من داشتم در روز چهارشنبه راه میرفتم ناگهان پشتم دقیقا یک متر عقب تر از من با ترقه شیشه ی مغازه دار خورد شده بود مغازه دار آمد جلو و به من گفت پسرم کارتو بود گفتم نه کار آن پسرها ی آنطرف تر بود و رفت پیش آنها ووقتی دقیقا رسید به پسرها یکی از پسرها براثر ترس ترقه ای ازدستش در رفت و رفت زیر پای مغازه دار و براثر انفجار ترقه همه مردند به غیر از خودش با خودش چرا من انقدر باید عذاب وژدان داشته باشم و نتوانم خودم را کنترل کنم آن هم به خاطر ترقاه انداختنم که از امد نبوده نا گهان یک نفر صدایش زد و دید همه ی آنها یک کابوس بدی بود که دیده بود و فهمید که در روز چهار شنبه سوری کار خطرناکیه ترقه انداختن و از روی آتیش پریدن و گفت قرا نیست که هرکاری که بقیه بکنند ماهم بکنیم و تمام این انشایی بود که من نوشته بودم لطفا معرکه بزن سیدابوالفضل حسن زاده ام مجردم و ۱۶ سالم هستش