بفرما عزیزم این یه داستان بود من واسه یکی از تکلیفا که معلم داده بود نوشتم اگر دوستش داری توهم همین رو بنویس✨
**عنوان: ماجرای سیارهی گمشده**
در یک کهکشان دوردست، جایی که ستارهها مثل الماس میدرخشیدند، یک سیارهی کوچک و سبز به نام 'سبزینه' وجود داشت. ساکنان سبزینه، موجودات کوچکی به نام 'سبزپوشان' بودند که همیشه شاد و خندان بودند و با گیاهان و حیوانات مهربان زندگی میکردند.
اما یک روز، اتفاق عجیبی افتاد. خورشید سبزینه ناگهان خاموش شد و سیاره در تاریکی فرو رفت. سبزپوشان ترسیدند و نمیدانستند چه کار کنند. پیرترین سبزپوش، 'بابابزرگ درخت'، گفت: 'تنها امید ما پیدا کردن خورشید گمشده است. باید یک گروه از شجاعترین سبزپوشان به فضا سفر کنند و آن را پیدا کنند.'
سه سبزپوش جوان به نامهای 'گلی'، 'سنگی' و 'ستاره' انتخاب شدند. آنها با یک سفینهی فضایی کوچک که از برگهای بزرگ درختان ساخته شده بود، به فضا پرواز کردند.
سفر آنها پر از ماجرا بود. آنها از کنار سیارههای رنگارنگ عبور کردند، با موجودات فضایی عجیب و غریب ملاقات کردند و با خطرات زیادی روبرو شدند. در یکی از سیارهها، یک موجود فضایی مهربان به آنها گفت: 'من شنیدهام که یک دزد فضایی شرور به نام 'سیاه دل'، خورشید شما را دزدیده و در سیارهی تاریک خود پنهان کرده است.'
گلی، سنگی و ستاره تصمیم گرفتند به سیارهی سیاه دل بروند و خورشیدشان را پس بگیرند. آنها با سفینهی خود به سیارهی تاریک رسیدند و با سیاه دل روبرو شدند. سیاه دل یک موجود بزرگ و ترسناک بود که از نور و شادی متنفر بود.
سبزپوشان کوچک با شجاعت با سیاه دل جنگیدند. گلی با استفاده از قدرت گیاهان، سیاه دل را به دام انداخت. سنگی با پرتاب سنگهای درخشان، سیاه دل را گیج کرد. و ستاره با نور سفینهی خود، سیاه دل را ترسانید.
سیاه دل شکست خورد و خورشید دزدیده شده را پس داد. سبزپوشان با خورشید خود به سبزینه بازگشتند و سیارهی خود را دوباره روشن کردند.
سبزپوشان با شادی و پایکوبی از گلی، سنگی و ستاره استقبال کردند. آنها فهمیدند که با شجاعت، همکاری و امید میتوانند بر هر مشکلی غلبه کنند. و از آن روز به بعد، سبزینه دوباره شاد و روشن شد و سبزپوشان با خوشحالی به زندگی خود ادامه دادند.
**پیام داستان:**
این داستان به بچهها یاد میدهد که با شجاعت، امید و همکاری میتوانند بر مشکلات غلبه کنند و دنیای خود را روشن و شاد نگه دارند.