سلام اسم من آزاده است. من 13 سال دارم و آخرین بچه خانواده هستم.
خانواده ما پنج نفره است. من دو برادر بزرگتر از خودم دارم اما خواهر ندارم!
ما در روستا زندگی میکنیم. زندگی در روستا سختی های خاص خودش را دارد، اما نمیتوان از زیبایی ها و خوبی های آن هم چشم پوشی کرد.
در کنار خانه، درختی بلند قرار دارد که ما را از سایه خنکش بی نصیب نمیکند.
امروز یک روز آفتابی و دلپذیر است. قرار است در حیاط خانه سبزی بکاریم. مادر و برادر کوچکترم امین مشغول کاشت سبزی هستند و پدر و برادر بزرگترم امیر ، زمین را برا ی کاشت سبزی گود می کنند.
مادرم از من خواست که مقداری آب برایش ببرم تا سبزی های تازه کاشته شده را آبیاری کند.
به همین دلیل سطل را برداشتم و آن را پر از آب کردم.
درست است که سطل کمی سنگین است اما از اینکه در کنار خانواده ام هستم و میتوانم به آنها کمک کنم خوشحالم.
در صورت تمایل معرکه بدهید 🙏💙