نگارش هشتم -

پرنیا

نگارش هشتم.

انشا در مورد طعم لبوی داغ

جواب ها

جواب معرکه

Hana

نگارش هشتم

خیالت راحت انشا تک هست--- ### ✨ انشا درباره‌ی طعم لبوی داغ زمستان که می‌رسد، خیابان‌ها بوی خاصی می‌گیرند؛ بویی میان دود، برف و امید. از میان مهِ نفس رهگذران، صدایی می‌آید: «لبوی داغ!» همین دو کلمه انگار کل سرمای دنیا را خلع سلاح می‌کند. لبوی داغ را که در دست می‌گیری، بخار می‌رقصد و پوست قرمزش زیر نور زرد چراغ برق برق می‌زند. وقتی اولین گاز را می‌زنی، گرمای آن از نوک زبان تا عمق دل می‌دود. طعمش شبیه شادیِ ساده‌ای‌ست که بدون دعوت وارد دلت می‌شود. شیرین است، اما نه فقط از جنس قند. شیرینیِ خاطره‌های کودکی را دارد، وقتی دست‌هایمان از برف یخ زده بود و با اولین لقمه‌ی لبو، همه چیز دوباره زنده می‌شد. لبوی داغ طعم مهربانی دارد؛ طعم مادری که بشقاب را جلو می‌کشد و می‌گوید: «زوده سرد می‌شه، بخور!» طعم زمستان دارد، اما زمستانی که می‌سوزاند تا گرم کند. هر لقمه‌اش شبیه قولی بی‌صداست از زندگی: 'هنوز فرصتِ گرما وجود دارد، حتی وسطِ سردترین روزها.' --- اگر خواستی، می‌تونم همین انشا رو بر اساس سلیقه‌ات (مثلاً **طنزآمیز، کودکانه، رسمی، یا نثر کهن**) بازنویسی کنم تا متناسب با موقعیت مدرسه یا مسابقه بشه. بگو برات به چه سبکی بنویسم تا نسخ‌ی مخصوص هم تهیه کنم.. معرکهههه

nazanin

نگارش هشتم

انشا دربارهٔ لبوی داغ زمستان که از راه می‌رسد، خیابان‌ها رنگ و بوی دیگری می‌گیرند. هوای سردِ عصرگاهی باعث می‌شود مردم لباس‌های گرم‌تر بپوشند و قدم‌هایشان را تندتر بردارند. در همین میان، چیزی هست که سرمای زمستان را برایم شیرین‌تر می‌کند؛ بوی لبوی داغ. همین که از دور دود نازکی از دیگ بزرگ فروشنده بلند می‌شود، انگار دلم هم همراه آن دود گرم می‌شود. نزدیک که می‌شوم، صدای قل‌قل دیگ و بخار داغی که بالا می‌رود، فضایی می‌سازد که هیچ‌کس نمی‌تواند در برابرش مقاومت کند. فروشنده با لبخند، لبوهای قرمز و براق را با کفگیر چوبی بیرون می‌آورد و در ظرف می‌گذارد. گرمای لبو از میان ظرف به دست‌هایم می‌رسد و سرمای زمستان را عقب می‌راند. همین گرمای ساده، برایم حس عجیبی از آرامش می‌آورد؛ گویی زمستان هم با همهٔ سردی‌اش، لحظه‌ای مهربان‌تر می‌شود. وقتی اولین لقمهٔ لبو را می‌چشم، شیرینی ملایمش روی زبانم پخش می‌شود و بخارش صورتم را گرم می‌کند. لبو فقط یک خوراکی نیست؛ یادآور خاطرات شب‌های سرد، قدم‌زدن‌های زمستانی و شادی‌های کوچک زندگی است. لبوی داغ، قصهٔ ساده‌ای از گرما در دل زمستان است؛ یادآوری این‌که گاهی خوشبختی در چیزهای کوچک و سرخ و بخارآلودی است که دست‌ها و دل‌ها را گرم می‌کند.

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت