انشا با روش ببینیم و بنویسیم (۱)
موضوع یک روز بارانی
دیروز وقتی از خواب بیدار شدم صدای باران را شنیدم قطره های باران آرام روی پنجره میخوردند و صدای دلنشینی می ساختند. وقتی از خانه بیرون رفتم خیابان ها خيس و براق شده بودند. بچه ها با چترهای رنگی راه میرفتند و بعضی ها در چاله های آب می پریدند. باران هوا را تمیز کرده بود و بوی خاک نم خورده همه جا پیچیده بود. آن روز فهمیدم که باران فقط آب نیست؛ یک هدیه ی زیباست که زمین را زنده میکند
موضوع اگر من یک درخت بودم
اگر من یک درخت بودم در وسط یک باغ بزرگ رشد میکردم شاخه هایم را مثل دستهایم باز میکردم تا پرندگان روی آنها بنشینند. برگهایم در باد می رقصیدند و سایه ام به آدمها خُنکی میبخشید. در فصل بهار با شکوفه هایم باغ را زیباتر می کردم و در پاییز برگهایم را آرام روی زمین می ریختم. اگر درخت بودم دوست داشتم همه از من مراقبت کنند تا بتوانم سالهای زیادی زنده بمانم و به طبیعت کمک کنم
