سلام تو این انشا میشه بهم کمک کنید آخرین باری که دیدمش.........

آخرین باری که دیدمش از درخت پر باری که همیشه می خواستم ببینمش خیلی فرق کرده بود کم کم مثل یک درخت بی برگ شده بود که گویی سنگینی ناراحتی و اندوه کمرش را خم کرده بود جز چند برگ بر شاخه های وجودش چیزی باقی نمانده بود توی این سال ها به قدری پیر شده بود که انگار صدها سال است او را ندیدم دستان چروکیده اش را به سمتم دراز کرد آروم با آن صدایی که گویی از ته چاه می آمد سلامی داد و از شدت شرمساری و پشیمانی همچون آب خیس شد و سرش پایین انداخته بود نمی دانستم این آخرین باری است که او را می بینم ای کاش سال ها پیش به او کمک کرده بودم ای کاش زمانی که در قعر سختی و دشواری زندگی به سر می برد کمکش می کردم تا الآن با این وضعیت او را نمی دیدم هیچ وقت این تصویر از ذهنم پاک نمی شود و همچون کوهی بر دلم سنگینی می کند ای کاش ای کاش فقط یک فرصت دیگر داشتم تا به او کمک کنم اما افسوس که زندگی برای من هم به اتمام رسیده و باید جسمم را با کوله باری از غم ها در خاک بگذارم و از این دنیای فانی فارغ شوم معرکه یادت نره الآن تو ذهنم اومد نوشتم