فارسی هشتم -

درس 1 فارسی هشتم

آیلین

فارسی هشتم. درس 1 فارسی هشتم

( پرسیدم ) و (گفت) فعل هستند یا خیر؟

جواب ها

جواب معرکه

Atena abeyar

فارسی هشتم

کتاب 'دوستان همدل' داستانی دربارهٔ دو دوست به نام‌های حامد و امین است که در مواجهه با چالش‌ها و مشکلات زندگی، همدیگر را یاری می‌کنند. آنها یاد می‌گیرند که دوستی واقعی به معنای حمایت و همدلی در سختی‌هاست. این دو دوست با هم به ماجراجویی‌هایی می‌پردازند و از تجربیات خود درس‌های ارزشمندی می‌آموزند. در پایان، آنها متوجه می‌شوند که دوستی، نه تنها در خوشی‌ها، بلکه در دشواری‌ها نیز معنا پیدا می‌کند. این داستان به اهمیت روابط دوستانه و همکاری تأکید می‌کند. 📚🤝✨ معرکه یادت نره💜

جواب معرکه

عرفان محمدی

فارسی هشتم

کتاب دوستان همدل داستانی درباره دو دوست به نامهای حامد و امین است که در مواجهه با چالشها و مشکلات زندگی همدیگر را یاری میکنند آنها یاد میگیرند که دوستی واقعی به معنای حمایت و همدلی در سختی هاست. این دو دوست با هم به ماجراجوییهایی می پردازند و از تجربیات خود درسهای ارزشمندی می آموزند. در پایان آنها متوجه میشوند که دوستی نه تنها در خوشی ها بلکه در دشواریها نیز معنا پیدا میکند این داستان به اهمیت روابط دوستانه و همکاری تأکید میکند . معرکه یادت نره

جواب معرکه

یسنا محمودی

فارسی هشتم

روزی پسری بود که به همراه خانواده به تبریز می آید آو زیرا برای اینکه دیر به کلاس آمده بود عقب بود ولی خود را سریع به درس رساند او با هم کلاسی های خود راحت نبود و زبان آنها را متوجه نمیشد اودر کلاس خود یک پسر را می‌شناخت که زبان او فارسی بود با آن پسر دوست شد و هر دوی آنها از شیراز بودند آنها روزی باهام به خانه میروند و خانه ی پسری که تازه به کلاس او آمده بود یک کوچه پایین تر بود و آن ها هر روز باهم به کلاس میرفتند روزی پسر جدید فهمید که درس دوستش که زبان فارسی بلد بود بد بوده و معلم زنگ تفریح که همه بیرون رفتند آن دو را توی کلاس نگه داشت و به او گفت که به دوستش درس یاد دهد بعد آنها هر روز خانه ی هم میرفتند و و بعد از اینکه بهش درس یاد میداد بعد هم بازی میکردند و روزی از اون روزها سوار اتوبوس شدند و بجای اینکه به مدرسه روند به بازار گردی رفتند و بعد هم آنها هر روز به کارشان ادامه دادند روزی وقتی داشتن میرفتند همکلاسی هایشان آنها را دیدند ولی توانستند از دست همکلاسی هایشان فرار کنند. فدای آن روز یونس در یک ایستگاه پایین تر ایستاده بود چند تا از همکلاسی ها دورش را گرفتند و اورا پیش ناظم مدرسه بردند. معلم یونس را نصیحت کرد و با هم به کلاس درس رفتند بچها از آمدن یونس خوشحال شدند و دیگر یونس احساس غریبی نمیکرد. زنگ آخر با هم به خانه رفتند و قرار فوتبال بازی کردند گذاشتند. یونس تصمیم گرفت تا مهدی را هم با خود به مدرسه بیاورد و با دیگران آشنا کند. معرکه بده🤍✨

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت