جواب معرکه
ببین انشام خیلی ادبی هس:)
پس اگر میخوای بری بخونیش میتونی به ازای اینکه برات میفرستمش قشنگ بخونیش و روش تسلط کافی داشته باشی.
و اینکه من از معلممون اجازه گرفتم تغیرش بدم و دزد و پسرشو بکنم دزد و قاضی پس اگه معلمتون ایراد میگیره به عهده خودته:)
اگرم سوالی راجب انشا داشتی بپرس جواب میدم.
نام انشا: جبه دزد
برق ابریشمی جامه، چشمان طرار را باخته بود.
گویی در آن بازارچه که از ورودی تا انتهایش رخت ها به رقص درامده بودند، شش دونگ حواس سارق مطلقا به آن جامه ای بود که درون محبس شیشه ای آویخته شده بود.
اما او یقین داشت که حتی اگر بالا مقامی نیز دل در گرو این تکه پارچه بدهد، و خاستار آن شود، از بهای سنگین آن به سطوح خواهد آمد، دگر چه برسد من شور بخت...
مگر اکنون که من قدرت پرداخت بهای آن را ندارم، مستحق داشتن آن قمیص نیستم؟
اصلا به کدامین گناه مطاعی چونان گرانبها محکوم به حبس است؟
همانطور که در منجلاب افکار خود دست و پا می زد، دوباره داستان سنگ و شیشه تکرار شد.
هشیاری اش را که به دست اورد، متوجه شد که خورده شیشه هایی بلورین پیرامون اش را گرفته است و در دستانش می توانست لطافت حریر ابریشم را لمس کند.
در لحظاتی که سپری میشد، مغز اش به او فرمان می داد که پا به گریز بگذارد، اما برق لباس توان حرکت را از او میگرفت.
در میان کشمکش های خود، ناگاه دید که دیگر آن پیرهن در دستانش نیست و فردی به سرعت همراه آن می گریخت، گویی لباس منجی دیگری یافته بود...
از آن به بعد اش را به خاطر نمیاورد. هنگامی به خود آمد که بر روی نیمکتی چوبین در انتظار محاکمه بود.
وقتی قاضی با جبه ابریشمی بر تن وارد شد، دزد دریافت که بهای ازادی جبه، حبس خویش است...
دزد از قاضی پرسید: پیراهن را به چه قیمت خریدی؟
قاضی با ریشخندی پاسخ داد: به همان قیمتی که شما خریده بودید.