جواب معرکه
🔗💛🙂
'نور امید'
روزی در یک دهکده دور افتاده بر فراز تپههای سبز، یک پسر جوان به نام آرش زندگی میکرد. آرش یک روز، هنگام غروبآفتاب به تپهها میرفت تا از دیدن نمای زیبای آفتاب غروبی لذت ببرد. او به شهریهای دوردست نگاه میکرد و در هر جا نور زرد و نرم آفتاب برفِ طلایی از آستانههای خانهها را شسته بود.
روزی مردی در دهکده آمد و گفت: 'آیا کسی میتواند به پیدا کردن سنگهای جواهرات کمک کند؟' آرش که گیج شده بود لبخند زد و گفت: 'بله، من میتوانم به شما کمک کنم.' آرش سفری پر از مخاطرات آغاز کرد و به دنبال یافتن سنگهای جواهرات گمشده رفت. در مسیرش او با موانع زیادی روبهرو شد اما با امید به نور آفتاب و امید به یافتن جواهرات ادامه داد.
سپس آرش به مهمانی اژدهای تاریکی رسید و مواجهه شد. او با برق افکنی نمایشی شگفتآور به اژدهای تاریکی مهار کرد و سنگهای جواهرات را به دست آورد. بازگشت آرش به دهکده با شکوه و موج بزرگی آغاز شد و همه با شادی و خوشحالی او را پذیرفتند.
در این داستان، نور آفتاب نماد امید و پشتکار بود که آرش را در سفرش یاری کرد و به او انگیزه داد تا در مواجهه با موانع، به دنبال هدفش بگردد.