زنگ تفریح شد و علی داشت از پله ها پایین می آمد و در فکر فرو رفته بود، که محمد از علی پرسید:” علی چه شده است؟ چرا در فکر فرو رفته ای؟”.
علی با صدایی آرام جواب داد :”بله نگرانم مگه نمیدونی؟” زنگ بعد امتحان ریاضی داریم .
محمد به علی میگه: “این که مشکلی نداره”
علی میگه : “آخه من فکر میکنم که هیچی از ریاضی بلد نیستم و مطمئن هستم که امتحان رو خراب میکنم”
محمد جواب داد : مگه دیشب جزوه ریاضی را نخواندی؟
علی میگه : با اینکه درس رو خوندم ولی بازم احساس اضطراب دارم و حس میکنم امتحان رو خراب میکنم.
محمد میگه :وقتی جزوه رو کامل خوندی پس جای نگرانی نداره ؛ یه آب به دست و صورتت بزن بریم سر جلسه امتحان تو امتحان رو خوب میدی.
تاجججج