این انشا رو خودم در رابطه با گلدان نوشتم
آیا آن گلدان کوچک سفال لعاب خورده ی آبی که از لالجین خریدیم ـ و چه سفری بود واقعاً ـ و آن گل بسیار نادر پُرخاری که من از آن سوی قله ی توچال برایت آورده بودم و شباهت هایی به خود من داشت ـ با آن زخم زبان هایی که گهگاه می زنم ـ به یادت هست؟
گلدان ، یک روز به ناگهان شکست
و گل ها که خشک خشک شده بودند، مثل غبار پراکنده شدند و از میان رفتند.
چه عیب دارد؟
مگر خاطره ی یک گلدان سفال آبی لالجین با گلی نادر و پُرخار ، به قدر خود آن گل و گلدان، دوست داشتنی نیست؟
تازه، گمان می کنم که گلِ خاطره، خار هم ندارد، همانگونه که گلدان خاطره، ناشکستنی ست.
عزیز من!
بیا خاطرات مشترک مان را هرگز به دست باد نسپریم!