افزونهها
یه داستان خاص برای ناامیدی
عنوان داستان: “سکوت در باران”
در یک شهر کوچک و بارانی، جوانی به نام سهراب زندگی میکرد. سهراب از کودکی رویای نویسنده شدن را در سر داشت. او هر روز ساعتها وقتش را صرف نوشتن داستانها و شعرها میکرد، اما هر بار که نوشتههایش را به دیگران نشان میداد، با انتقادات سختی روبرو میشد. دوستانش او را تشویق میکردند، اما منتقدانش هیچگاه به او فرصتی برای درخشش نمیدادند.
یک روز، سهراب تصمیم گرفت که داستانی را که برایش بسیار عزیز بود، به یک مسابقه نویسندگی ارسال کند. او شبها بیخوابی کشید و با تمام وجودش داستانش را نوشت. روز مسابقه، با دلی پر از امید و ترس، داستانش را ارسال کرد و به خانه برگشت.
چند هفته بعد، نامهای از برگزارکنندگان مسابقه دریافت کرد. قلبش تند میزد. اما وقتی نامه را باز کرد، ناامیدی در چشمانش نشسته بود. داستانش رد شده بود. احساس کرد تمام تلاشها و زحماتش بیفایده بوده است. باران شروع به باریدن کرد و سهراب زیر باران ایستاد، احساس میکرد که دنیا به او پشت کرده است.
در آن لحظه، سهراب تصمیم گرفت به جای تسلیم شدن، به نوشتن ادامه دهد. او فهمید که ناامیدی بخشی از مسیر است و هر نویسندهای با چالشها و شکستها روبرو میشود. او دوباره قلم به دست گرفت و داستانهای جدیدی نوشت. این بار، او فقط برای خودش مینوشت و نه برای تأیید دیگران.
سالها گذشت و سهراب به یکی از نویسندگان معروف تبدیل شد. او یاد گرفت که ناامیدی هرگز پایان نیست، بلکه فرصتی برای شروع دوباره و رشد است. باران در آن روز، نه تنها نماد ناامیدی، بلکه نشانهای از امید و تجدید حیات بود.
این داستان به ما یادآوری میکند که ناامیدی ممکن است ما را در لحظاتی تیره و تار قرار دهد، اما اگر از آن عبور کنیم و به تلاش ادامه دهیم، میتوانیم به موفقیتهای بزرگ دست یابیم.