سلام بچه ها میشه یک انشا برای صفحه 24 بفرستید خودتون نوشته باشید از نت هم نباشه

من نوشتم دوتا انتخاب کنیدحس عجیبی در درونم ایجاد شد وقتی کنار مزار شهدا نشسته بودم و به اون جمله بسم رب شهدا و الصدیقین نگاه میکردم مات مبهوت بودم و زمزمه میکردم انسان های کنارم بودند مشغول فاتحه خواندن بودند و من انقدر از فضا پرت بودم و که اطرافم را درک نمیکردم سکوتو شکستم و ارام نجوا کردم سلام میدونم الان جات خیلی خوبه میدونم پیش خدایی میدونم حواست هنوز به منم هست بازم مواظب من باش میدونی چیه امروز عاشوراس دلم گرفته بغض تو گلومه و چشمه چشمانم خشک شده کمکم کن ارامش بگیریم سلام مرا به داداشم جهاد برسانید به خدا سفارشمو بکنید کمکم کنید یروزی منم شهیده بشم اطرافیانم خوششون نمیاد که بگم ولی من دوست دارم لیاقتمو از خدا بخواهید مثل خودتان گناهکارم ولی دیونه نام حسییییینم..... ♥️ دستام روی کلمه شهید چرخاندم داخل گودال هایش لمس کردم و رمزمه کردم شهید و دلم ارام شد که مادرم صدا زد پاشو بریم مامان♥️🙂 شاید نویسنده 1401.5.17 ساعت 10/21 نمیدونم انقدر دلم از اطرافیانم گرفته بود که تبدیل به یک تیکه سنگ شده بود قلب دخترک مهربان بغض گلویم را می فشورد و چشمانم نمی بارید که به تاسوا شب نه محرم رفتم هیت💔روضه خوانده شد انگار حضرت ابوالفضل جان خودش ارامشو خواست انقدر گریه کردم که صدای هق هق هام هنوزدر دل و گوشم در حال نجواست شروع کردم با گریه کردن به برادر جان امام حسین علیه السلام یا ابوالفضل العباس جانمـ تو به برادرت حسین ع ظهورش را بخواه با شنیدن اسم ابوالفضل با وفا با استواری برای بردن اب برا بچه ها دلم را لرزاند یه قسمت دلم بشدت رنجانده شد اونجایی بود که امام حسین علیه السلام هر چه عباس صدا زد عباس صدا نداد موقعی بود که دست نداشت😭😭😭 مشک بر دندان گرفته بود اگر دلت برا این خاندان نسوزد یه حالی به حال دلت بکن یا حضرت عباس شفاعتمون کن خدایا تو را به دست برید عباس به صبر زینب به بی قراری رقیه به تار موی سپید ارباب به علی اصغر سه ساله هر کی دست بر روی شما دراز میکند حاجت روا کن ان شاءالله شاید نویسنده😞❤️ تاریخ۱۴۰۱/۵/۱۶ 23/5ساعت