ریاضی هشتم -

فصل9 ریاضی هشتم

فاطمه شفیعی

ریاضی هشتم. فصل9 ریاضی هشتم

سلام نمونه سوال امتحانی می خواستم لطفا سریع تر چون فردا امتحان دارم زوووووووووووود

جواب ها

دوازدهم ریاضی

ریاضی هشتم

سلام روزی در تنگی تقریبا بزرگ و زیبا سنگ ماهی زشتی در کنار یک ماهی طلایی زندگی می کرد . ماهی طلایی در آن تنگ نقره ای چون یک رگه ی طلا می درخشید اما سنگ ماهی زشت مانع دیدن زیبایی های ماهی طلایی شده بود . روزی ماهی طلایی به تّنگ آمد و روبه سنگ ماهی کرد و باتمسخر و عصبانیت فریاد زد :(( آهای سنگ ماهی زشت ، جای تو در این تنگ زیبا و در کنار من نیست ، از اینجا برو .))

دوازدهم ریاضی

ریاضی هشتم

سنگ ماهی آهی کشید و رو به ماهی طلایی گفت : ((به ظاهر زیبایت نناز تو در قفسی به سر می بدی که آدم ها به دلیل زیبایت برایت ساخته اند و خودت نمی دانی .)) سنگ ماهی کمی مکث کرد انگار داشت به گذشته های دور فکر می کرد، همان روز های که در دام صیاد ها افتاده بود و از اقیانوس بزرگ دور بود آنگاه گفت : تو تازه به دنیا آمده بودی و بسیار کوچک بودی من از تو مراقبت می کردم و تو را بسیار دوست داشتم نا گهان کشتی بزرگی آمد

دوازدهم ریاضی

ریاضی هشتم

و توری پهن کرد و تو به آن سمت رفتی من نیز به دنبال تو آمدم و همراه تو صید شدم . حال من خوب بود ولی تو آسیب سختی دیدی . از آن روز به بعد من همیشه کنار تو بودم و اینگونه از تو در مقابل زیبایت محافظت کردم انسان ها با دیدن من از تنگ دور می شدند و دیگر به سمت تنگ نمی آمدند . اگر نبودم تا به حال تورا خریده بودند اما تو به خاطر آسیب شدیدی که دیده ای طاقت جابه جایی دوباره را نداشتی و الان دیگر زنده نبودی ، بعد تو این گونه جواب مرا می دهی ؟؟

دوازدهم ریاضی

ریاضی هشتم

ماهی طلایی شرمنده و خجالت زده شده بود. سنگ ماهی ادامه داد : من همیشه مراقب تو بودم . بخاطر تو از اقیانوس زیبا گذشتم و اکنون انتظاری از تو ندارم پس خجالت زده نباش . ماهی طلایی گفت : مرا ببخش که زود قضاوت کردم و بی آنکه از درون قلبت و زیبایش باخبر باشم . از روی ظاهر قضاوتت کردم و بی رحمانه با تو برخورد کردم .

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت