عمقِ شبِ سردم و سَر درددَم و پَک میزنم
تو خطِ غمم، کمر خم، ولی هنوز رَپ میزنم
دنیا لگد زده، قلبم شده سنگِ ترَکخورده
حرفام تیزه، مث تیغی که تا مغزِ شب میبُره
گفتم از زخم، از گناه، از سیاهیِ مسیرام
از خیابونایی که چراغاش فقط میسوزن زیر پام
از آدمایی که تنهام گذاشتن وسطِ این شهرِ بیوجدان
از بغضی که میخنده روم ولی نمیذاره بیدار شم آسون
دلم پره دردِ پنهونه، پره تیرِ نامرئی
پرِ نقشههای سوخته، پره بغضای بیسری
میگن قوی بمون، ولی کی میفهمه وزنِ منو؟
کی میفهمه روحی که توی مشتِ غصه له شده رو؟