جواب معرکه
پروانه قلبم به دنبال شمعش جهانی را به آتش کشید تا که بپذیرد ستاره ها برای چیده شدن آفریده می شوند
تا که بپذیرد در دل باغی از گل های بی همتا گلی پژمرده خواهد شد ،،،،،،)
اما بر دیدگان خود دید تاریکی چشمان آهویی را که در حال فرار است و حال بر مزار او قطره های مرواریدش در حال چکیدن .
بر زبان می آورم ، لالایی های کودکانه را
به یاد می آورم لبخند های خوابیده را
پس از یک سال باز هم نمیپذیرم ، رهاکردن رخسار بی همتای عاشقی را که توان دیدار او به دلم ماند
نمیپذیرم عشقی را که تا آخر عمر بر خاک سپردم
نمیپذیرم محبت های الاهی را که دگر به عمر خود نخواهم دید
و نمی بخشم خود را که چه مقدار زمان برای خیره شدن به یاقوت هایی از جنس نور ، به اندامی به تنومندی سرو( 🌲) ، به لب هایی به زیبایی روز (🌹)
و به نقاشی هنرمندی که ملقب به خداست و او را ز خون خود کشیده تلف کرده ام
مروارید های خروشان
دست های لرزان
زلف های پریشان
با مغزی که توان درک مرگ قهرمانی که معتقد بود مانند تمام سریال ها تا ابد زنده می ماند و نامیرا است نمی باشد .
تنها حس میکنم ، دستی را که بر سر من حرکت میکند
صدایی را که شعر میگوید
و نوری را که چشمان من توان دیدار با او را نخواهد داشت
تنها به یاد می آورم که در پایان سخنانش لب بر سخن گشود و به زبان آورد
ستاره ها چیدنی نیستند
عشق پروانه به شمع جاودان خواهد بود
گل پژمرده تو روزی جوانه ای زیبا بر تن میزند
و تو نتها ، انسانی هستی از خون پروردگاری نورانی
اینو برا مامان بزرگم نوشتم
امیدوارم لذت ببری