در صبحی سرد و برفی از زمستان، دهکدهی ما در پیشابرف پوشیده شده بود. همه چیز به سفیدی برف درخشان پوشیده شده بود، و تمام خانهها و درختان مثل نقاشیهای زمستانی زیبا به نظر میآمدند. هوا بسیار سرد بود، اما دهکده از این همه زیبایی و جادوی طبیعت به دست آمده خود لذت میبرد.
آفتاب کمی از طرف شرق ظاهر شد و نور خود را بر برفها پخش کرد. این تصویر بینظیری بود. همه مردم دهکده با لباسهای گرم و رنگارنگ به خیابانها آمده بودند تا از زمین برفی لذت ببرند.
کودکان با لباسهای ضخیم و کلاههای برفی به بازی پریدن در برف میپرداختند. صداهای شادی و خندهها در هوا میپیچید. برخی از بزرگترها هم به تشویق کودکان در پیشابرف میآمدند و با آنها سورپرایزهای خوبی برگزار میکردند.
در کنار جادهها، درختان برفی بودند و از شاخههای خود باران برف را به آرامی ریخته بودند. این منظره به ذهنم نقاشیهایی از جادوی زمستان را میآورد.
در دهکده، یک دقیقهای هم خوابآلوده نبود. همه احساساتشان به دل زمینی میآمد و از زمین برفی لذت میبردند. همه احساس میکردند که ابرها به عنوان پرستاران آسمانی، این روز زمستانی را به یک روز شاد و خاص تبدیل کردهاند.
امید وارم برات خوب باشه