جواب معرکه
کفش
یک روز بود از روز های بهاری و من همراه با مادرم به بازار رفته بودم تا کفش جدیدی بخرم ، خیلی ذوق داشتم و دوست داشتم که کفشی بخرم که تک باشد و هیچ کس مثل آن را نداشته باشد .
همین طور در خیابان در دنبال کفش می گشتیم ولی هیچ کدام از کفش ها مورد پسند من نبود .
دو ساعتی گذشته بود ولی من هنوز کفشی که دوست داشته باشم را پیدا نکرده بودم ، مادرم که حسابی خسته شده بود به من گفت : این همه کفش یدونه کفش انتخاب کن بریم دیگه من با لحن خسته جواب دادم نه مامان من دلم می خواد کفشم آن قدر زیبا باشه که همه محوش بشن مادرم سری تکان داد و به راه رفتن و جست و جو دنبال کفش دلخوان من ادامه دادیم همان طور که به مغازه های کفش فروشی نگاه می کردیم ناگهان کفشی که در ویترینه مغازه ای بود چشم من را گرفت و به مادرم آن را نشانش دادم کفشی سیاه رنگ بود که طرح های ریز بنفش رنگ داشت به مغازه رفتیم و آن کفش را خریدیم و آن کفش بهترین کفش من شد .
تاج یادت نره