«یکی از معلمهایش گفته بود تو همه چیزت خوب است و فقط عیبت این است که نقاشی میکنی! چون سهراب سر کلاس نقاشی میکشید. قریحهاش را داشت و سر هر درسی مشغول نقاشی بود. البته این حرف را معلم نقاشی نگفته بود ها!»
به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «بچهها روی سقف ماشین مینشستند، به دستاندازها که میرسیدند، صدای جیغ و دادشان در تمام باغها میپیچید، بین زمین و آسمان میپریدند و با شیطنت کودکانهشان میوههای درختان را میچیدند، میوه یک درخت که تمام میشد، فریاد میکشیدند، دایی جون تمام شد! بریم درخت بعدی!
و این دایی جون البته سهراب سپهری بود که با حوصله هر چه تمامتر خواهرزادههایش را میبرد به گشت و گذار در تمام روستاهای کاشان…
به انگیزه سالروز تولد سهراب سپهری با تعدادی از اعضای خانوادهاش به گفتوگو نشستیم تا این بار این هنرمند را از نگاه نزدیکانش بازشناسیم و از میان سخنان آنان کمی بیشتر به خلوت او سرک بکشیم. هر چند که هنوز بسیاری از پرسشها باقی است و ما همچنان تشنه دانستن بیشتر هستیم.