Melina

نگارش هشتم. درس5 نگارش هشتم

این متن رو به صورت طنز بازنویسی کنید کسی ایده ای داره؟؟؟

جواب ها

Leo‌‌

نگارش هشتم

از گوگل نیس به هوش مصنوعی دادم... روزی حاکمی شنوایی‌اش را از دست داد. این اتفاق ناگهانی باعث شد او دیگر نتواند صدای مردم، مظلومان و حتی نزدیکانش را بشنود. طبیبان بسیاری به دربار دعوت شدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند درمانی برایش پیدا کنند. این موضوع حاکم را بسیار ناراحت کرده بود. او همیشه به حرف‌های مردم گوش می‌داد و از مشکلاتشان آگاه می‌شد، اما حالا احساس می‌کرد ناتوان شده است. یک روز، وقتی حاکم در باغ قصرش قدم می‌زد و به این مشکل فکر می‌کرد، یک مرد دانا که از ماجرا باخبر شده بود، به دیدارش آمد. حاکم به او اشاره کرد که حرف‌هایش را بنویسد، زیرا دیگر صدایی نمی‌شنید. مرد دانا روی کاغذ نوشت: «ای پادشاه، چرا این‌قدر غمگین هستید؟ درست است که یکی از حس‌های خود را از دست داده‌اید، اما خداوند به شما حواس دیگری داده است که همچنان سالم هستند. می‌توانید با چشم‌هایتان ببینید، با دستانتان لمس کنید و با دل خود مردم را درک کنید. این‌گونه، هیچ‌وقت از مردم و مشکلاتشان دور نمی‌مانید.» حاکم با دقت به نوشته او نگاه کرد و اندیشید. بعد از مدتی گفت: «حرف تو درست است. من آن‌قدر درگیر ناراحتی از دست دادن شنوایی‌ام بودم که فراموش کرده بودم خداوند چه نعمت‌های دیگری به من داده است. حالا یاد گرفتم که به جای غم خوردن، از آن‌چه دارم استفاده کنم.» از آن روز به بعد، حاکم با کمک نوشته‌ها، اشاره‌ها و حتی دیدن رفتار مردم، به مشکلاتشان رسیدگی می‌کرد. او فهمید که اگر دلی مهربان داشته باشی، هیچ حسی نمی‌تواند تو را از خدمت به دیگران بازدارد. این اتفاق باعث شد حاکم قدر نعمت‌هایش را بیشتر بداند و در زندگی‌اش شکرگزارتر باشد.

سوالات مشابه درس5 نگارش هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام