جواب معرکه
اما شماره پروازم را خواندند و با عجله ب سمت پروازم حرکت کردم ک احساس کردم کسی پشت سرم قدم برمیدارد سرم را ک برگرداندم فهمیدم خانم مسن هنوز هم دنبالم میکرد ، ایستادم لباس هایم مرتب کردم رویم را برگردانم ک دیدم خانم مسن هنوز رو صندلی نشسته ، تعجب کردم با خود گفتم چم شده من از صبح تا حالا توهم میز... ، دوباره شماره پروازم را خواندند و با سرعت سوار هواپیما شدم اما کلی وسیله داشتم و نمیتوانستم از پله های هواپیما بالا برم ک صدای خانم مسن از پشت سرم آمد . « میشه برید ؟ » تعجب کرده ب پشت سرم نگاه کردم ک دیدم ، کمک خلبان داره بهم میگه هواپیما داره حرکت میکنه ، گفتم : « میشه کمکم کنید ، نمیتونم وسیله هام رو حمل کنم » جواب داد : « بله حتما فقط سریعتر » . رفتم و رو صندلیم نشستم و ک خانم مسن کنارم نشست ، اشک در چشمانم حلقه زد و با صدای رسا داد زدم : « مادربزرگ ولم کن منو تنها گذاشتی و الان داری عذابم میدی ، اون روزهای خوبی ک باهم قرار بود داشته باشیم و ول کردی و جزوی از خاک بهشت زهرا شدی ، اون روزایی خانوادم منو ول کردن ، اون روزایی ک با خستگی از مدرسه برمیگشتم با بوی قورمه سبزی ک کل حیاط و پر کرده بود و از داخل خونه داد میزدی : « دستت و تو آب حوض بشور بیا غذا بخور » . و من بهت با دروغ میگفتم : « آره شستم تا زودتر دستپختت و بچشم » . و تو متوجه میشدی و کل حیاط تو با دمپایی دنبالم می دوییدی و میگفتی : « بچه جون مریض میشی منم ک جون ندارم از مراقبت کنم » . میشه ولم کنی الان دارم میرم برا مراسم خاکسپاریت لطفاً دیگ نیا پیشم . پایان