موضوع راجب موش ازمایشگاهی مثلا
من یک موش ازمایشگاە بودم صاحبم یک پوفسور بود او ازمایش های ازیت کنندەهای روی من انجام میداد و خیلی خیڵی دردم میگرفت وبا خودم میگفتم ای کاش یک موش ازاد بودم با خوانوادە ام سر سفرە غذا مینشستم و غذا میخوردم تا روزی کە پرو فسور ازبس کە سزش شلوغ بود یادش رفت کە در قفس را ببندد ومن ان لحظە را خیلی گران قدر دانستم و فرار کردم درراە احساس تنهایی میکردم ناگهان گربە ای را دیدم و ازش پرسیدم ایا خوانوادە مرا ندیدەای گفت چرا من انها را دیدە ام مرا بە لانە خودش برد کە پر از استخان موش بود ناگهان گفت ببین کە کدام یک از انها پدر مادرت هستن او حملە خود را اغز کرد ومن از پشت او فرار کردم و تاتوانستم فرار کردم
خدا شاهدە دستام شکست همینجوری از خوم گفتم بتاج لطفا