fatima

نگارش نهم. درس 4 نگارش نهم

سلام میشه یه انشا ازاد ک از خودتون باشه رو بفرستین فقط متن زیاد باشه به همه تاج میدم

جواب ها

جواب معرکه

MAHDUE lotfy

نگارش نهم

موضوع راجب زندگی شاید بدردت بخوره خودم نوشتم

جواب معرکه

‌..... ‌‌‌...

نگارش نهم

بتاج لطفا

جواب معرکه

موضوع راجب موش ازمایشگاهی مثلا من یک موش ازمایشگاە بودم صاحبم یک پوفسور بود او ازمایش های ازیت کنندەهای روی من انجام میداد و خیلی خیڵی دردم میگرفت وبا خودم میگفتم ای کاش یک موش ازاد بودم با خوانوادە ام سر سفرە غذا مینشستم و غذا میخوردم تا روزی کە پرو فسور ازبس کە سزش شلوغ بود یادش رفت کە در قفس را ببندد ومن ان لحظە را خیلی گران قدر دانستم و فرار کردم درراە احساس تنهایی میکردم ناگهان گربە ای را دیدم و ازش پرسیدم ایا خوانوادە مرا ندیدەای گفت چرا من انها را دیدە ام مرا بە لانە خودش برد کە پر از استخان موش بود ناگهان گفت ببین کە کدام یک از انها پدر مادرت هستن او حملە خود را اغز کرد ومن از پشت او فرار کردم و تاتوانستم فرار کردم خدا شاهدە دستام شکست همینجوری از خوم گفتم بتاج لطفا

جواب معرکه

dhhgg

نگارش نهم

کمک کردن در نگاه اول یک رفتار پسندیده انسانی است و کمک کردن به همسایه ها اهمیت و ارزش بیشتری دارد. البته یکی از همسایگان ما که به قول خودش در زندگی به کمک کردن به دیگران بسیار اهمیت می‌دهد، تقریباً از این کارش پشیمان شد. چطوری؟ این همسایه تازه به ساختمان ما آمده بود که یک روز یعنی یک شب به طور ویژه کمکش شامل حال ما شد. ساعت یازده شب بود که زنگ به صدا درآمد. بابا خواب بود اما من تکلیف‌های عقب‌افتاده‌ام را انجام می‌دادم. اول بابا و بعد من دویدیم به طرف در. بابا با چشم‌های سرخ و ابروهای گره کرده در را باز کرد. آقای همسایه جدیدمان بود. گفت:«شما شام خوردید؟ در عالم همسایگی خوب نیست که من سیر بخوابم و شما گرسنه سر بر بالین بگذارید. برای بچه‌ها پیتزا گرفته بودم. برای شما هم…» بابا نگذاشت حرفش تمام شود. با حرص و عصبانیت گفت: «گرسنه سر بر بالین بگذارید یعنی چه مرد حسابی؟ مگه من از کتاب تاریخ فرار کردم که سر بر بالین بگذارم؟ اصلاً مگه تو نمی‌دونی من اگه بدخواب بشم خوابم نمی‌برد؟» همسایه فداکار شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت:«نه واللا من که عادت خواب شما دستم نیست.» بابا گفت:«خب حالا دستت اومد؟ زنگ خونه بی‌صاحب شده ما را ساعت 10 به بعد نزن. من شب‌ها ساعت 10 می‌خوابم». کم مانده بود بپرد و یقه مرد بیچاره را پاره کند. بابا داشت در را می‌بست که دویدم تا جعبه را از دست آقای همسایه بگیرم. در همان حال گفتم:«زشت است دستشان را کوتاه کنیم. اتفاقاً ما شام نان و ماست داشتیم و من الان خیلی گرسنه‌ام. نزدیک بود که گرسنه سر بر بالین بگذارم». بابا چشم‌غره‌ای رفت و گفت:«کوفت بخوری که اینجوری آبروریزی نکنی». آقای همسایه با حالی بین خنده و خجالت جعبه را دستم داد، خداحافظی کرد و رفت. کمک به همسایه خوب است ولی نه زوری، آن همسایه باید خواهان کمک باشد. همسایه ما از آن شب به بعد کمک‌هایش را کم کرد. البته من که مشکلی نداشتم اگر هرشب هم حس کمک دادنش گل می‌کرد، اشکالی نداشت فقط خودش از بابا می‌ترسید.

سوالات مشابه درس 4 نگارش نهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام