ydehvcfkhy kyrebjhfvnjn

نگارش هشتم. درس 1 نگارش هشتم

انشا که پاییز یا زمستان رو غیر مستقیم توصیف کنه

جواب ها

taha

نگارش هشتم

انشا در مورد پاییز به صورت غیر مستقیم پاییز، همانند یک نقاش ماهر، دنیای اطراف خود را با رنگ‌های گرم و دل‌نشین رنگ‌آمیزی می‌کند. درختان که روزی سبز و سرسبز بودند، اکنون به رنگ‌های زرد، نارنجی و قرمز درمی‌آیند و برگ‌هایشان آرام آرام از شاخه‌ها جدا می‌شوند، گویی که طبیعت در حال وداع با یک فصل است و به استقبال فصل جدیدی می‌رود. این تغییر رنگ و فرو ریختن برگ‌ها به نوعی نماد تغییرات و تحولاتی است که در زندگی انسان‌ها نیز رخ می‌دهند. در این فصل، هوا به تدریج خنک‌تر می‌شود و نسیم ملایم پاییزی، همچون نوازشی بر روی صورت انسان‌ها می‌افتد. گاهی این باد آرام، خاطرات گذشته را با خود می‌آورد و انسان‌ها را به تفکر وامی‌دارد. در خیابان‌ها، پرندگان به سمت جنوب پرواز می‌کنند، انگار که آنها هم منتظر تغییر فصل هستند و در جستجوی مکانی جدید برای زندگی هستند. پاییز زمان مناسبی برای بازنگری در زندگی است؛ همانطور که درختان برگ‌هایشان را می‌ریزند، انسان‌ها هم می‌توانند از افکار و دغدغه‌های بیهوده رها شوند و به سوی آرامش و تعادل روانی حرکت کنند. روزهای کوتاه‌تر و شب‌های بلندتر این فرصت را فراهم می‌کنند که بیشتر در کنار خانواده باشیم و از لحظات ساده زندگی لذت ببریم. در پایان، پاییز یک یادآوری است از گذر زمان و دگرگونی‌های طبیعت. همانطور که فصل‌ها تغییر می‌کنند، زندگی ما نیز با لحظات شاد و غمگین به پیش می‌رود. این فصل، دعوتی است برای پذیرش تغییرات و به استقبال زیبایی‌های جدید رفتن. تاج یادت نره
MOHAMMAD SALEH

نگارش هشتم

در دو قالب داستانی و ادبی در هم آمیخته است سلام! چه موضوع زیبایی انتخاب کردی! اجازه بده یک داستان کوتاه و ادبی درباره پاییز و زمستان بنویسم که به صورت غیرمستقیم توصیفشون کنه: --- در دل یک روز آرام، وقتی که آسمان به رنگ آبی عمیق درآمده بود و نسیم ملایمی در هوا می‌چرخید، درختان با برگ‌های زرد و نارنجی خود، به رقصی نرم و دلنشین مشغول بودند. هر برگ که از درخت جدا می‌شد، مانند یک یادگاری از تابستان به زمین می‌افتاد و صدای خش‌خش آن‌ها در زیر پاها، نوای دل‌انگیزی را به گوش می‌رساند. کودکی با چشمان درخشان و شاداب، در پارک بازی می‌کرد. او با دستان کوچک خود، توده‌ای از برگ‌های رنگارنگ را جمع کرده و با شوق و ذوق، آن‌ها را به هوا پرتاب می‌کرد. در آن لحظه، گویی زمان ایستاده بود و همه چیز در سکوتی دلپذیر غرق شده بود. اما به تدریج، روزها کوتاه‌تر و شب‌ها طولانی‌تر می‌شدند. درختان کم‌کم لباس‌های سبز خود را از دست می‌دادند و به رنگ‌های سرد و بی‌روح می‌گراییدند. کودک حالا با کلاه و دستکش‌های گرم، به دنبال برف‌های نرم و سفید می‌گشت. برف، مانند یک پتو نرم و لطیف، زمین را پوشانده بود و هر چیزی را در خود پنهان کرده بود. صدای خنده‌های او در میان سکوت زمستانی، مانند موسیقی‌ای دلنشین به گوش می‌رسید. او با شوق و ذوق، آدم برفی کوچکی ساخت و به آن چشمان درخشان و لبخندی بزرگ بخشید. زمستان، با تمام سردی‌اش، دنیایی از زیبایی و شگفتی را به ارمغان می‌آورد. و در دل این دو فصل، زندگی و شادی نهفته بود که هرگز فراموش نمی‌شد. --- امیدوارم این داستان مورد پسندت قرار گرفته باشد! اگر سوال یا درخواست دیگری داری، خوشحال می‌شوم کمک کنم.

سوالات مشابه درس 1 نگارش هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام