هر صبح که از خواب بیدار میشم و چشمام رو باز میکنم، اولین چیزی که میبینم پنجره اتاقمه. پنجرهای که همیشه برام جذابه و انگار دنیای جدیدی پشتش پنهانه. وقتی پرده رو کنار میزنم، نور خورشید به اتاق میتابه و همهچیز روشن میشه. اون سوی پنجره، خیابان شلوغ و درختهای سرسبز رو میبینم. مردم در حال رفت و آمدن و ماشینها توی خیابون در حال حرکت هستن. بعضی وقتها، صدای خنده بچهها رو میشنوم که در پارک نزدیک خونه بازی میکنن. این صداها برام حس زنده بودن میدن و یادآور روزهای شاد و پرانرژیام هستن. وقتی بارون میزنه، پنجره یه حال و هوای دیگه میگیره. قطرات بارون روی شیشه میچکه و حس آرامش خاصی به آدم میده. گاهی میشینم و به بارون نگاه میکنم و فکر میکنم چقدر دنیا میتونه زیبا باشه، حتی وقتی که ابری و بارونی هست. هر بار که به اونور پنجره نگاه میکنم، احساس میکنم که زندگی پر از ماجراجوییهای جدیده. شاید روزی بتونم از این پنجره بیرون برم و دنیا رو با تمام زیباییهاش تجربه کنم. برای من، این پنجره نه تنها یک شیشه، بلکه یک دروازه به دنیای جدید و پر از امید و فرصتهاست.