این برای آن چه در مسیر خانه تا مدرسه مبینید
مقدمه: هرکس به کاری و راهی مشغول بود و می دیدم که چه باشتاب و عجله راه می رود، یکی می خندد دیگری می گرید و یکی هم در حالی که زیر لب حرفی بر زبان دارد از راه می رسد. مردمانی طلب کار و اخمو که با خودشان هم قهر هستند.
بدنه: هر روز وقتی برای گرفتن نان به بیرون می رفتم وقایع زیادی را می دیدم که انسان ها با آن دست و پنجه نرم می کنند، یکی می خندد، دیگری می گرید و آن دیگری هم غرق خودش است، یکی نان می خرد دیگری در صف است و عده ای هم در تلاطم شروع روز جدید.
پدر در فکر نان است، مدیر مدرسه در فکر کار و دانش آموز هم دوان دوان به سوی سرویس می رود، من هم نگاه می کنم و می بینم که هرکس دنیایی دارد و زندگیش با دیگری فرق دارد، یکی بدهکار، یکی بیمار، دیگری ثروتمند و سومی هم از غم دنیا به کنار، مردم سر صبح انگار با هم قهرند و حرفی برای گفتن ندارند.
یکی با ماشین آخرین سیستم می آید و یکی با دوچرخه و من هم که پای پیاده، همه نوع فروشگاه و مغازه در بین راه دیده می شود، یکی میوه، آن یکی لباس، طلا و همه نیارهای یک خانواده، سوار هر ماشین که می شدم حرف سیاست بود و تجارت و جنگ، کمتر کسی کتاب در دست داشت و همه موبایل و کیف و گروهی هم دست به جیب، روزگارشان با هم متفاوت است و هرکس هدفی و آرزویی دارد، بهتر است که خیلی در حال و هوای هم کنجکاو نشویم.
نتیجه گیری: بهتر است خیلی به هم کار نداشته باشیم و تا می توانیم کمک حال دیگران باشیم. هرکس درد خودش را دارد و می داند که باید خودش حل کند اما همدلی و همراهی را فراموش نکنیم