Rozhan

فرهنگ و هنر هشتم. هنرهای نمایشی فرهنگ هنر هشتم

سلام یه داستان طنز می خوام که اولش با این متن شروع شه «افتاب در اومد یه صبح دوباره» تاج میدم فالو هم می کنم

جواب ها

جواب معرکه

مبینا؛

فرهنگ و هنر هشتم

**انشاء طنز: آفتاب در اومد یه صبح دوباره** آفتاب در اومد یه صبح دوباره و من هم مثل همیشه با صدای زنگ ساعت بیدار شدم. ساعت ۶ صبح بود و من با چشمان نیمه‌باز، به ساعت نگاه کردم و گفتم: «آخ! چرا این ساعت اینقدر بی‌رحم است؟!» به زور از تخت خوابم بیرون آمدم و با قدم‌هایی شبیه به زامبی‌ها به سمت آشپزخانه رفتم. در آنجا، چای را روی گاز گذاشتم و در حال انتظار برای جوش آمدن آن، به یاد آوردم که باید صبحانه بخورم. اما وقتی یخچال را باز کردم، با منظره‌ای مواجه شدم که انگار یک طوفان در آنجا رخ داده بود! همه چیز در یخچال به هم ریخته بود. گویا یخچال هم از صبح زود بیدار شده و تصمیم گرفته بود که یک جشن تولد برای خود بگیرد! بعد از یک صبحانه مختصر، به سراغ دوش رفتم. اما در حین دوش گرفتن، ناگهان یادم افتاد که شامپو را فراموش کرده‌ام. با کمال ناباوری، فهمیدم که شامپو تمام شده و من فقط یک قوطی خالی در دست دارم. بنابراین، ناچار شدم از صابون مایع استفاده کنم. حالا من نه تنها بوی شامپو نداشتم، بلکه بوی صابون هم به موهایم چسبیده بود. به خودم گفتم: «احتمالاً همین امروز به عنوان مدل موهای جدید معرفی می‌شوم!» بعد از این دردسرها، وقت لباس پوشیدن بود. به کمد لباس‌هایم نگاه کردم و انگار لباس‌ها هم از خواب بیدار نشده بودند. هر کدام به سمتی می‌رفتند و من نمی‌دانستم کدام را بپوشم. در نهایت، لباس‌هایی را پوشیدم که به‌نظر می‌رسید از یک نمایشنامه کمدی بیرون آمده‌اند. وقتی به آینه نگاه کردم، با خودم گفتم: «این هم یک مد جدید است!» بالاخره آماده شدم و به سمت درب خروجی رفتم. در این لحظه، گربه‌ام با چشمان خواب‌آلودش به من نگاه کرد و به نظر می‌رسید که از من می‌پرسد: «تو هنوز بیدار هستی؟!» به او گفتم: «بله، من بیدارم، اما تو چرا اینقدر خواب‌آلودی؟» او با کمال خونسردی دراز کشید و گفت: «چون زندگی زیباست و من هیچ عجله‌ای ندارم!» با این حال، من از خانه بیرون زدم و به آفتاب در حال طلوع نگاه کردم. به خودم گفتم: «آفتاب در اومد و من هم باید به زندگی‌ام ادامه بدهم، حتی اگر این زندگی شبیه به یک کمدی باشد!» و اینچنین بود که صبح دوباره‌ای آغاز شد، پر از خنده و لحظات عجیب و غریب. روزی که با وجود تمام چالش‌ها، به من یادآوری کرد که زندگی با تمام پیچیدگی‌هایش، همیشه باید با لبخند همراه باشد!

سوالات مشابه هنرهای نمایشی فرهنگ هنر هشتم

ستایش

هنرهای نمایشی فرهنگ هنر هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام