جواب معرکه
آن قصّه شنیدید که در باغ، یکی روز / از جورِ تَبر، زار بنالید سپیدار
جان بخشی
دهقان چو تنور خود از این هیمه برافروخت/بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار
جان بخشی
خندید برو شعله، که از دست که نالی /ناچیزی تو، کرد بدین گونه تو را خوار
مناظره
دهقان چو تنور خود از این هیمه برافروخت/بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار
آوَخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی / اندام مرا سوخت چنین ز آتشِ اِدبار
مناظره
معرکه یادت نره وگرنه گزارش میزنم