معلم ما اینو گفته
شد چنان از تف دل، کام سخنور، تشنه *** که ردیف سخنش آمده یک سر، تشنه
دهان سخنگو از داغ دل، چنان تشنه شد که ردیف شعرش همه کلمه تشنه شده است.
خشک گردید هم از دود دل و دیده، دوات *** خامه با سوز، رقم کرد به دفتر تشنه
از شدت غم دل و اندوه فراوان، جوهر قلم خشک شد. قلم به جای جوهر با اشک و آه خود، بر دفتر کلمه تشنه را نوشت.
آه و افسوس از آن روز که در دشت بلا *** بود آن خسرو بیلشکر و یاور تشنه
افسوس از آن روز که در کربلا، آن پادشاه (امام حسین) بدون لشکر و بدون یاور و تشنه بود.
با لب خشک و دل سوخته و دیده تر *** غرقه بحر بلا بود در آن بر تشنه
با لبانی خشک و دلی سوخته و چشمانی اشکبار در آن بیابان، در حالی که دچار مصیبتهای فراوان شده بود، لب تشنه بود.
همچو ماهی که فتد ز آب برون، آل نبی *** میتپیدی دلشان، سوخته در بر تشنه
مانند ماهی که از آب بیرون میافتد، خاندان پیامبر دلشان از تشنگی در سینه میسوخت و میتپید.
آل احمد همه عظمشان ز بزرگ و کوچک *** نسل حیدر همه از اکبر و اصغر تشنه
خاندان پیامبر و فرزندان حضرت علی از بزرگ تا کوچک، همه تشنه بودند.
تشنه لب کشته شود در لب شط از چه گناه *** آنکه سیراب کند در لب کوثر تشنه؟
آن کسی که در بهشت همه را سیراب میکند به کدامین گناه در کنار آب فرات در حالی که تشنه بود، کشته شد؟
برد عباس جوان، ره چو سوی آب فرات *** ماند بر یاد حسین تا صف محشر تشنه
وقتی که عباس جوان به آب فرات رسید، به یاد تشنگی امام حسین، تا قیامت تشنه ماند.
گشت از کلک «فدایی» چو دلش دود بلند *** بر ورق کرد رقم، بس که مکرر تشنه
از قلم فدایی (شاعر) مانند دلش آه بلند شد که پی در پی کلمه تشنه را بر کاغذ نوشت.