در روز از روزها در یک اتوبوس شلوغ و پر از مسافران بود. این اتوبوس هر روز مسافران بسیاری را به مقصدشان میبرد و همیشه در ساعات اوج، شلوغی بسیاری داشت.
در یکی از این روزها، ماریا، دختر جوانی با چشمان پر از روحیه و انرژی، وارد اتوبوس شد. اتوبوس پر از مسافران بود و او همچنان تلاش میکرد تا جایی برای خود پیدا کند. پس از یک مدت، با کمی تلاش موفق شد در یکی از صندلیها جا بگیرد.
اما اتوبوس همچنان شلوغ بود و مسافران در همه جا قرار داشتند. ماریا به دور و بر خود نگاه کرد و دریافت که هر کسی در اتوبوس دغدغهها و مشکلات خود را دارد. او تصمیم گرفت که با انرژی مثبت و لبخندی بر لب، این فضای شلوغ را بهتر کند.
ماریا شروع به صحبت با مسافران اطراف خود کرد. او با افرادی که در کنارش نشسته بودند، درباره روزگار و مسائل روزمره صحبت کرد. این گفتگوها اتوبوس را به یک فضای دوستانه تبدیل کرد. ماریا با لبخند و لطافت خود، همه را به خنده و خوشحالی واداشت.
با گذشت زمان، اتوبوس به مقصد مسافران رسید. ماریا از اتوبوس پیاده شد و در حالی که به پیشرفت خود در تغییر اتمسفر اتوبوس فکر میکرد، به خوشحالی به سمت مقصدش حرکت کرد.
این اتوبوس شلوغ، یک درس مهم به ماریا آموخت. او فهمید که با انرژی مثبت و لطافت، میتواند فضایی شلوغ و پر از استرس را به یک فضای دوستانه و خوشحال تبدیل کند. او دید که هر کس قدرتی دارد تا با رفتار خود، تغییری مثبت در محیط اطراف خود به وجود بیاورد.
و این بود داستان اتوبوس شلوغ و تأثیر مثبت یک شخص بر آن.
تاج یادت نره برا تایپ کردن خیلی زحمت کشیدم از اینرنت در نیاوردم خودم نوشتم