نگارش هشتم -

درس 3 نگارش هشتم

faranak

نگارش هشتم. درس 3 نگارش هشتم

میشه لطفا صفحه ۴۶ رو واسم بفرستید؟ از گوگل نباشه مرسی:)💗

جواب ها

روزی روزگاری در زمان قدیم کلاغ سیاه رنگی در حال پرواز در آسمان آبی بود، کلاغ همان طور که پرواز می کرد و از فضای اطراف خود لذت می برد به کوهی با گل های زیبا و خوشرنگ رسید و به سمت کوه رفت اما در پشت کوه یک کبک زیبا و چشم گیر دید که با ناز و عشوه و خرامان راه می رفت .کلاغ از دیدن آن کبک زیبا با ان طرز راه رفتن زیبایش بسیار خوشحال شد و با خود گفت :که من هم دوست دارم شبیه این کبک زیبا راه بروم , پس در انجا ماند و همه کارهای کبک را زیر نظر گرفت وهر روز به راه رفتن کبک نگاه می کرد تا از دور یاد بگیرد و آن نیز همانطور راه برود .هر روز که می گذشت کلاغ با تقلید از کبک و فراموشی راه رفتن خود روزها را می گذراند . اما بعد از مدت ها کلاغ نه راه رفتن کبک را توانست یاد بگیرد و نه دیگر راه رفتن قبل خودش را به یاد بیاورد .این گونه بود که گفتند کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد , راه رفتن خودش را هم فراموش کرد . تاج

جواب معرکه

بفرمایید

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت