حکایت: دل پاک و زبان بیباک
روزی روزگاری، در یک روستای کوچک، مردی با دل پاک و زبانی بیباک زندگی میکرد. او همیشه به دیگران کمک میکرد و در هر جمعی که میرفت، با صداقت و شجاعت نظراتش را بیان میکرد.
یک روز، در بازار روستا، عدهای در مورد یک مشکل بزرگ صحبت میکردند. همه نگران و ناامید بودند، اما آن مرد با دل پاکش به جمع نزدیک شد و گفت: 'ما باید با هم همکاری کنیم و این مشکل را حل کنیم.'
سخنان او به دیگران امید داد و آنها تصمیم گرفتند که با هم کار کنند. در نهایت، با همکاری و همدلی، مشکل را حل کردند و روستا دوباره به آرامش رسید.
این حکایت نشان میدهد که دل پاک و زبان بیباک میتواند دیگران را به عمل و همکاری تشویق کند و دنیای بهتری بسازد.