نگارش هشتم -

درس 1 نگارش هشتم

Amir_ Hossein

نگارش هشتم. درس 1 نگارش هشتم

سلام هرکی انشا در مورد جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت داره بفرسته تاج میدم

جواب ها

سلام عزیزم💫 ر روزگاران قدیم در شهر و دیاری حاکمی بود که بر مردمان آن شهر فرمان می راند.روزی مردی را به خدمتش آوردند که جرمی را به گردنش انداخته بودند اما مرد نتوانسته بود برای رد گناهکاری خودش و اثبات بی گناهی‌اش ادله کافی را ارائه دهد.روز ها و ماه‌ها می گذشت و این متهم بی گناه در زندان شهر گرفتار بند بود. وی برای اثبات خویش هر راهی را که انتخاب می کرد به در بسته می خورد و جوابی نمی گرفت. دیگر خودش هم تقدیر را پذیرفته بود و همه چیز را به دست خدا واگذار نموده بود. زیرا تنها کسی که می دانست او بی گناه است و جرمی را مرتکب نشده است، پرودگار عادل است . در آخرین دادگاهی که برگزار شد، حکم نهایی صادر شد و مرد به اعدام محکوم گردید. در لحظه های آخر که او را برای اجرای حکم خارج می کردند مرد از شدت عصبانیت کنترل خودش را از دست داد و در حالت خشم و ناامیدی شروع به گفتن دشنام کرد.شاه از وزیر پرسید: چه گفت؟وزیر پاسخ داد: ای شاه ، این بنده تان دعا به جان قبله عالم کرد و برایتان آرزوی تندرستی و شادمانی کرد.در نهایت شاه که از گفته وزیرش خوشش آمد دستور داد مرد بی گناه را آزاد کنند.در این حین وزیر دیگر شاه که دلی سیاه داشت به حاکم گفت: ای شاه ، این مرد به شما دشنام داد و ناسزا گفت.شاه در پاسخ وزیر سنگ دل گفت: آری ای وزیر. تو راست می گویی. اما دروغ آن وزیر که جان فردی را نجات داد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود. اگه دوست داشتی تاج یادت نره 😉🙂(البته این داستانه)

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت